زندگی به سبک خدا

  • خانه 
  • آقا را از هرطرف بخوانی آقاست... 

من یخچال هستم!

14 اردیبهشت 1403 توسط مبينا درويش

سلامِ من را از آشپزخانه میشنوید!

از ضروریات هستم و اهالی منزل بسیار دوستم دارند که ای کاش نداشتند! حتی اگر کاری بامن نداشته باشند روزی چند صدبار می‌آیند و خبرم را می‌گیرند‌. تا خوابم می‌بَرَد چراغ را روشن می‌کنند و شروع می‌کنند به ترق و تروق و حسابی کلافه ام می‌کنند.

فقط آقا مرتضی خیلی هوایم را دارد و حواسش هست تا اهالی مزاحم خواب من نشوند. هریک از بچه ها به سراغم می‌آید تذکر می‌دهد که باباجان چه می‌خواهی از جان این زبان بسته؟ ده دقیقه پیش تا کمر داخلش بودی، دوباره دنبال چه چیزی هستی؟

یا مثلا مامان زری گاهی درم را باز می‌کند و ده دقیقه ای روبرویم می‌ایستد! و هرچه فکر میکند یادش نمی‌آید از جانم چه می‌خواسته!
یا گاهی انقدر درونم خالی می ماند که خودم سردم می‌شود و یا گاهی آنقدر زیاد خرید میکند و غذا اضافه می آورد و می چپاند در من که به هن هن می‌افتم و کارایی ام را از دست میدهم.

حلما ته تقاری خانه، هروقت بداند چیز خوشمزه ای در من هست، برای ناخنک زدن به آن، روزی 250بار درب مرا باز و بسته می‌کند و چون قدش خوب به طبقات بالاتر نمی‌رسد روی نوک پنچه می ایستد و گاهی کثیف کاری می‌کند و مامان زری را برای تمیز کردن من به زحمت می‌اندازد.

حسین همان کسی است که باید سند مرا به نامش بزنند! دست از سرم‌ بر نمی‌دارد.
در روز 600بار می‌آید سراغم برای خوردن آب. هروقت هم از بازی و دوندگی زیاد گرمش می‌شود می‌آید و به جای کولر از من استفاده می‌کند. سرگرمی اش هم این است که هروقت مامان زری نیست با یک لبخند خبیثانه درم را باز می‌کند و از طبقه اول شروع می‌کند به زیر و رو کردن من، تا انتهای جامیوه ای؛ حتی زیر جاتخم مرغی و بین قرص و داروهای داخل درب مرا هم می‌گردد‌ تا شاید یک خوراکی خوشمزه که مامان زری قایم کرده را پیدا کند و به آن دستبرد بزند. چندروز پیش از داخل ظرف پنیر سالاد الویه پیدا کرده بود و خستگی عملیات جستجو از تنش درآمده بود‌. اما اوج خوشحالی اش آنجا بود که بین فلفل دلمه ها رسید به یک محموله شکلات!

دیروز هم علی آمد سراغم‌. جوان معقول و خوبی ست! مقداری وسایل و میوه ها را جا به جا کرد و همانطور که داشت مرا انداز ورانداز می‌کرد داد زد: ” مامان گشنمه چی بخورم؟؟”
-” یه ساعت دیگه بابات میاد فعلا یه سیب بخور تا وقت غذا بشه.”
+” بقیه غذای ظهر کجاست پس؟ “
-” تموم شد. حلماجان زحمتشو کشید.”
علی که حسابی گرسنه اش بود درب مرا محکم به هم کوبید و گفت:” اَه..این یخچال برا چی اینجاست وقتی هیچوقت هیچی توش نیست که بخوریم؟؟؟” و رفت!
و من حیران ماندم گوشه آشپزخانه! خب پسر خوب، به من چه که غذا تمام شده است! مگر قرار است در اوقات بیکاری در خودم غذا هم تولید کنم؟؟

 نظر دهید »

نامه ای به خدا

11 اردیبهشت 1403 توسط مبينا درويش

سلام علیکم خدمت پروردگار عالم

ضمن عرض تشکر و قدردانی نسبت به نعمات بی پایان و ارزشمند شما، آرزومندم در رضایت کامل نسبت به امورات جهان و بندگان‌تان به سر ببرید.

از آنجا که مطلع هستم به طور دائم در حال رسیدگی به امورات و مطالبات مخلوقاتتان هستید، پس از اطاله کلام پرهیز می‌نمایم.
همان طور که مستحضرید، یک سال و نیم پیش، به خواست و حول و قوه شما، صاحب دو فرزند پسر شدیم. برای بزرگ کردنشان تاکنون راه ناهمواری را پیموده ایم و هنوز بعد از گذشت 18ماه به علت شیطنت های بیش از حد یکی از آنها و بیماری صعب العلاج دیگری، در شرایط دشواری به سر می‌بریم.

در این نامه بنا داریم به اطلاع برسانیم از نظر روحی، جسمی و مالی به شدت خسته و کلافه و درمانده شده ایم؛ گاهی هریک از ما عصبی میشویم و صدایمان روی بچه بالا میرود و جو منزل بسیار متشنج میشود. چندی بعد از آن هم، ناراحتیِ بعد از جر‌ و بحث با همسر و یادآوری اثرات سوء این پرخاشی که نسبت به فرزندمان کرده ایم و عذاب وجدانِ ناشی از این تندیِ صورت گرفته، امانمان را می‌بُرَد.
گویی زیر بار فشار هایی که متحمل میشویم بسیار کم طاقت شده ایم و در بزنگاه ها نمیتوانیم خوب فکر کنیم و رفتار و گفتار شایسته را از خودمان نشان دهیم‌.

پرورگار عالم
لطفا بیش از پیش به چشم مرحمت برما نظر کن و از سر تقصیراتمان بگذر و قبل از آن که دیر بشود، نسبت به قرار و آرامش بخشیدن به آقا امیرحسین و شفای عاجل آقا امیرعباس و بالا رفتن ظرفیت و آستانه صبر بنده و همسرم و گره گشایی از سایر مشکلاتمان تمهیدات لازم را مبذول بفرما.

باتشکر
بنده ی حقیر شما مبینادرویش

 نظر دهید »

 تغییر نظر قبل از رسیدن به مقصد  

11 اردیبهشت 1403 توسط مبينا درويش


در قطار اتوبوسی به همراه پسرم، دونفری عازم تهران بودیم. با این که 11ماهش بود برایش بلیط گرفته بودم تا کمتر اذیت شویم.
در ردیف جلوی ما یک خانواده نشسته بودند. دو دختر 13-14ساله ی دوقلو صندلی جلوی ما، و مادر و پدر و خواهر4-5ساله شان ردیف کناری شان که قطر و اریب با صندلی ما بود.
در طی سفر مادر و دخترها به خاطر سر و کله زدن با دختربچه ی خانواده، مدام جاهایشان را عوض می‌کردند و او هم با همان یک وجب قدش تا می‌توانست آنها را حرص می‌داد و خدا می‌داند اگر در منزل خودشان بودند چقدر ممکن بود از تک تک شان کتک بخورد.( که البته اواخر مسیر بالاخره صبر مادر را لبریز کرد و نیمچه نوازشی شد! 😂 )
در تمام مسیر، فقط مادر به امور فرزندان رسیدگی می‌کرد و پدر گویی که قهر باشد یا دلخور و ناراحت، مدام درخودش بود و یا از پنجره، بیرون را تماشا میکرد.
چندباری که دختر کوچکشان حسابی با شیطنت هایش شورش را درآورده بود، هرلحظه منتظر بودم مداخله ای کند و حداقل تشری به او بزند تا آرام بگیرد اما صد رحمت به واکنش نقی معمولی نسبت به تقلب کردن سارا و نیکا! ایشان فقط چند لحظه خیره و کلافه به دخترش نگاه میکرد و بدون اینکه چیزی بگوید روی برمیگرداند و سعی میکرد خودش را سرگرم گوشی یا تماشای مناظر بیرون نشان دهد.
پیش خودم برای این رفتارهای غیرمعمولی پدر خانواده دنبال علت گشتم. مثلا گفتم شاید با مادر خانواده جر و بحثی داشتند و حال قهرند و دارد محض تنبیه، نسبت به کارهایشان بی تفاوتی نشان می‌دهد؛ یا شاید از اول با همسرش توافق کرده اند مادر همه کاره باشد و او کاری با بچه ها نداشته باشد؛ یا شاید از آن آدم های متحجر و عقب مانده ایست که جنسیت بچه برایش مهم است و داشتن سه فرزند دختر، حسابی از زندگی سرد و ناامیدش کرده و علاقه ای به فرزندان و خانواده اش ندارد. و….

چند باری هم با مادر خانواده هم کلام شدیم و جواب سوال هایش را دادم که کجا میرویم و چرا میرویم و همسرم کجاست و چند فرزند دارم و… ؛ اما از آنجا که اگر از کنجکاوی بمیرم باز هم راجب به زندگی کسی کند و کاو نمیکنم، سوالی بابت این مدل رفتار پدر با اهل بیتش از او نپرسیدم.

طبق حرفهای این خانوم مقصدشان قبل از تهران بود. کم کم وسایلشان را جمع کردند. اما ظاهرا مقصد پدر با بقیه خانواده یکی نبود؛ چرا که بعد از توقف در ایستگاه موردنظر، مادر یکی یکی بچه ها را راهی درب خروجی کرد و در لحظه آخر نگاهی به پدر انداخت و باز هم با بی اعتنایی همسرش روبرو شد و بدون خداحافظی از هم جدا شدند.

چیزی از پیاده شدن آنها و به راه افتادن مجدد قطار نگذشته بود که یک خانم سی و چند ساله با وضعیت ظاهری قابل تحملی از واگن بغل آمد و با وجود جاهای خالی دیگری که بود کنار این آقا نشست. کمی جاخوردم و باخودم گفتم ان شاالله که ذهن من مریض و منحرف است و داستان آن چیزی نیست که من فکر میکنم!
همان ابتدا از صحبت هایشان فهمیدم که حداقل بحث خیانت از پیش فکر شده و آشنایی و قرار قبلی و پیچاندن زن و بچه در کار نیست و گویا تازه دارند آشنا می‌شوند!
برایم عجیب بود که با این خانم گپ و گفت صمیمی و خوبی را داشتند؛ اما رفتارش با همسر و فرزندانش مانند برج زهرمار بود و کلمه ای با آنها حرف نمی‌زد.
همسر این آقا چادری و محجبه و متین بود اما این خانم هم با وجود کم حجاب بودنش باز هم عشوه و ادا و پوشش زننده ای برای جلب توجه نداشت؛ ولی انقدر راحت سلام و احوال پرسی کردو مشغول خوش و بش شدند که به سرعت نور جرقه هایی بین شان زده شد!

چیزی نمانده بود که برسیم.
پسرم در طی مسیر خواب بود و از سر بیکاری گوشهایم خود به خود صحبتهای چند ردیف جلوتر و عقب تر را می‌شنید!
از لابلای صحبت های پدر خانواده تازه‌ متوجه شدم مجرد است!!!
درست شنیدید مجرد!
یعنی از اول کاملا اشتباه کرده بودم!
زن و خانواده ای در کار نبوده است و ظاهرا آن خانم که پیاده شد 3بلیط خریده بوده که دوصندلی کنار هم، و یک صندلی کنار این آقا بوده است!

درطی مسیر راجب به این آقا به چه چیزهایی فکر می‌کردم و بعد از آمدن آن خانم غریبه چقدر به این افکار دامن زده شد..

و چقدر دردم آمد از این که، از اشتباه چشم ها و خطای فکرم، رسیده بودم به قضاوت های آن چنانی! هرچند همه آن قضاوتها صرفا در سر من معلق بودند و ذره ای در رفتار و گفتار من بروز داده نشدند؛ اما در همین حد هم باعث ظن بد من نسبت به این آقا شده بود.

 نظر دهید »

در تظاهرات همه بودند!

23 بهمن 1398 توسط مبينا درويش

اول صبحی دیدن مادری ک اهل سنت است و در سرمای زمستانی، لباس محلی شان را به تن بچه های قدو نیم قدش کرده است و به میدان آمده تا مشت بر دهان آمریکا بکوبد؛ حال دلت را خوب میکند…

صورتهای بچه ها که پرچم ایران بررویش نقاشی شده، زبان شیرین و لحن دلنشین شعار دادن کودکانی که هنوز خوب بلد نیستند حرف بزنند، تقلای افراد پیرو سالخورده برای جا نماندن از جوان ترها در شعار دادن و راه رفتن، حضور اقشار مختلف مردم از کارمندان ارگان های مختلف تا شغل آزادی ها و خانه دارها…

بد نیست بدانید که برخی شهرما را شهر 72ملت میدانند؛
فارس، ترکمن، بلوچ، سیستانی، زابلی، شمالی، ترک، کرد، کرمانج و …..
در این تظاهرات همه بودند!

این یعنی زیادند کسانی که ایران را دوست دارند…
این جماعت میدانند مادامی که باهمند دست خدا برسرشان است!

و همین وحدت و یکدلی ست که دشمن را میترساند.

ان شاالله پاینده باد ایران و پاینده باد انقلاب اسلامی ? ✌

#به_قلم_خودم

#من_انقلابی_ام

#یادداشت_روزانه

#وحدت

 نظر دهید »

امام زمان همینجاست...

11 بهمن 1398 توسط مبينا درويش

چندوقتی ست توجهم به این موضوع جلب شده است و هربار میخواهم در کاری سستی و تنبلی به خرج دهم این مطلب یادم می آید و مثل فنر از جا میپرم!

زندگی زیباتر خواهد شد اگر فکر کنیم امام زمان دارد میبیند.
اصلا چه اشکال دارد فکر کنیم امام زمان مهمان خانه ی محقر ما شده است؟

اگر چنین مهمانی داشته باشی،
محض ریا هم که باشد نماز صبحت را به تاخیر نمی اندازی!
یعنی کلا اعمال عبادی را با حال بهتری انجام میدهی…
به بهانه ی حضور او، غذای خوب و باکیفیتی که برای همسر و فرزندانت میپزی منحصر به اخر هفته ها نمیشود…
یا اصلا برای ظاهرسازی هم که باشد رویت نمیشود در حضور او با اعضای خانواده ات تندی و بدرفتاری کنی..یا حقوقشان را نادیده بگیری…
خانه ات را همیشه مرتب نگه میداری…
هرسریال و فیلمی را نگاه نمیکنی!
برای درس ات وقت میگذاری وتمرکز به خرج میدهی که بگویی برای طلبگی ات ارزش قائلی!

و هزاران چیز دیگر که باوجود این مهمان درخانه تان، ترک و یا به نحو احسن انجام میپذیرد…

اگر دقت کنید میبینید
چقدر حضور این مهمان با برکت است!
بیایید بافکر حضورش در کنارمان زندگی کنیم…

#به_قلم_خودم

#امام_زمان_را_فراموش_نکنیم

#لبیک_یا_مهدی

#مهدوی_زندگی_کن

#عکس_ازخودم

 نظر دهید »

سه دقیقه در قیامت

11 بهمن 1398 توسط مبينا درويش

معمولا آنهایی که سختشان است دراین دنیا هوای نفسشان را کنترل کنند و به خودشان سختی بدهند، دست به انکار میزنند!
مثلا میگویند چه قیامتی؟ چه حساب و کتابی؟ چه عذابی؟ اصلا چه کسی از قبر سر برآورده است که بگوید آن دنیا چه خبر است؟؟

درجواب این ها باید گفت برای خبر آوردن از آن دنیا نیازی نیست که از خانه ابدی ات سر بلند کنی!
اگر در حد سه دقیقه هم بمیری بازهم میتوانی ناقل خیلی خبرها از آنجا باشی!!!

منظورم ” تجربه نزدیک به مرگ است ” یا ” NDE ”
این که آدم بمیرد و باز زنده شود و در این فاصله ی مردن و زنده شدن چیزهایی ببیند که برای ما عجیب و حتی باورنکردنی باشد؛

اما همواره شنیده ایم افرادی بوده اند که فارق از جنسیت یا سن و سالی که دارند و حتی بدون آن که اعتقادی به خدا و قیامت داشته باشند، بعد از احیاشدن در اتاق عمل، یا بعد از خروج از دوره ی کما و بیهوشی شان، این تجربه ی عجیبشان را بازگو کرده اند؛
بسیاری از آنها با دادن نشانه هایی از مکالمات و حرکات افراد در اتاق عمل و حتی اعمال خانوادشان پشت در اتاق عمل، همه را به شگفتی وا داشته اند…

کتاب سه دقیقه در قیامت ، کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است…
موضوع کتاب درباره ی شخصی است که صاحب تجربه نزدیک به مرگ بوده است؛ شخصی که در اتاق عمل حضرت عزراییل اورا درآغوش میگیرد و پای حساب و کتاب میبرد تا خودش کتاب اعمالش را بخواند!

اما درنهایت به خاطر دعاهای خیری که درآن لحظه درحقش میشد و وساطت بانوی دوعالم خانم فاطمه زهرا(س)، به این دنیا باز میگردد…

وحالا برایمان تعریف کرده که چه دیده و شنیده و نحوه ی حسابرسی اعمال به چه نحوی بوده است…

پیشنهاد میکنم این کتاب را مطالعه کنید…
کوچک و کم حجم است، اما بسیار پرمغز؛همچنین روان و بدون هیچ تکلفی نوشته شده است.
خواندنش وقت زیادی ازشما نمیگیرد…

#به_قلم_خودم

#معرفی_کتاب

#سه_دقیقه_درقیامت

#عکس_تولیدی_خودم

 نظر دهید »

حمایت از فیلم های ارزشی

11 بهمن 1398 توسط مبينا درويش

دیشب توفیق اجباری نصیبمان شدو رفتیم سینما فیلم “23نفر” را دیدیم…
جالب بود و دیدنی.

واقعی بودن داستان، غیرمشهور بودن بازیگران، شباهتشان به آن 23نفر واقعی و به تصویر کشیدن گوشه ای از زندگی ملاصالح همراه آنان و … فیلم را دیدنی کرده بود.

اما عجیب است که این فیلم درلیست فروش تقریبا آخرین رتبه را به خود اختصاص داده است؛
مگر مردم از یک فیلم چه میخواهند که درآن پیدا نمیکنند؟

چرا “مطرب” باید در صدر قرار بگیرد و این فیلم زیبا و انقلابی بیاید این پایین ها جا خوش کند؟

چرا ما مذهبی ها کم به سینما میرویم؟
چرا مدام منتظریم فیلمها از پرده سینما پایین بیاید و درتلویزیون به تماشایش بنشینیم؟
چرا تبلیغ نمیکنیم تا مردمی که کتاب نمیخوانند حداقل به سمت دیدن فیلم های ارزشی کشیده شوند؟
شما بگویید، آیا حمایت از فیلم های ارزشمند انقلابی جزو شرح وظایف ما نیست؟

* فیلم #مطرب تقریبا هفته ای 1میلیارد و200تومان فروش داشته است، این درحالی ست که فروش هفتگی #23نفر به 200میلیون هم نمیرسد.

*دنبال عکس از 23نفر میگشتم، حاج قاسم را بین شان دیدم؛
آن را هم محض تبرک بین عکسها قرار دادم.

#به_قلم_خودم

#دلنوشته

#آن_23نفر

#سینما

 نظر دهید »

گاهی به پایین تر از خودت نگاه کن

28 مرداد 1398 توسط مبينا درويش

​#به_قلم_خودم 

#تابستان_داغ

شاید برایتان پیش آمده باشد که در این #تابستان_داغ برای کاری از خانه بیرون میروید و درهمان حال که به زمین و زمان بد میگویید که ای بابا این چه وضع ترافیک است، چرا تاکسی کولر ندارد، چرا مغازه ی مورد نظر آنقدر دور است، چرا آنقدر آفتاب داغ است و… چشمتان به پیرمرد رفتگری می افتد که با آن سن و سال مشغول لای روبی از جوب های کنار جدول است؛ 

راستش میخواستم هشتک بزنم تابستان وقتی داغ میشود که برای خرج و مخارج زندگی وگذران امور مجبور باشی کار کنی و ساعتها از چشمها ودستهاو گردن و کمرِ مبارک مایه بگذاری، کوک پشت کوک بزنی و با دستهای آغشته به چسبت کلنجار بروی و گاهی بخاطر یک اشتباه کوچک در سنبه کاری کار و زحمتت را چندبرابر کنی و…
اما در حقیقت داغی تابستان را وقتی لمس میکنی که مقایسه ای درکار باشد…

مثلا گرمای منِ شمال نشین کجا و گرمای اهل جنوب کجا؟؟!

یا مثلا گرمای منِ خانه نشین کجا و آن که در فضای باز کار میکند کجا؟؟!

مثلا کار من کجا و کار آن پیرمرد زحمت کش کجا؟؟
با همین مقایسه کوچک دیدم منی که در خانه و زیر باد پنکه و کولر کار میکنم، گاهی روی زمین و گاهی روی مبل مینشینم، گاهی دراز میکشم، تلویزیون میبینم،به وقتش آشپزی میکنم و به کارهای خانه میرسم، اگر بخواهم یک روز کامل کار را تعطیل میکنم و به مهمانی و خرید میروم و… سختی کار برایم چه معنایی دارد؟؟؟
سختی کار را آنی میفهمد که مجبور است ده ساعت از روزش را سرپا..کنار خیابان..گاه بین زباله ها و با بوی تعفن..زیرآفتاب سوزان و بادگرم.. و تک و تنها و بدون هم صحبت بگذراند..و یا اگر یک روز نرود سرکار از طرف صاحبکارش سرزنش و توبیخ میشود ….
آری…

به راستی چه زیبا گفت امیرالمومنان علی (ع) که:

“در مسائل دنیوی به زیر دست خود و در مسائل اخروی به بالا دست خود بنگرید”
حقیقتا اگر ما این سخن گهربار را سرلوحه خود قرار دهیم بسیاری از پستی و بلندی های زندگی به دلمان هموار میشود…
یاعلی…

 1 نظر

طلبه باید سرزنده باشد...

14 مرداد 1398 توسط مبينا درويش

چند وقت پیش با دخترهای نوجوان و خانم های پایگاهمان رفته بودیم اردو
اولین اردوی من با آنها بود ؛ شناخت زیادی نسبت به هم نداشتیم…

ازقضا محلی که برای نشستن انتخاب کرده بودیم چشمه و آب هم داشت …

از رسیدنمان چیزی نگذشته بود که دختر ها با نگاهی به هم گفتند : بریم دم چشمه آب بازی…
البته حواسم بود که برنامه را جلوی من با کمی احتیاط و ملاحظه چیدند!
حدس میزدم که نگرانند که من ایرادی از آنها بگیرم که با این قد و هیکل میخواهید آب بازی کنید ؟زشت است و دختر باید سنگین و رنگین باشد و …

گفتم: منم میام ، زیر پل خلوته …با هم بریم..لباسو چادر اضافه هم برداشتم!

اول شاید یک “ای بابا عجب گیری افتادیم توی جنگل و دریا هم ولمان نمیکنه ” ای در چشمانشان موج میزد !
شاید فکر میکردند با حضور من راحتی و آزادی عملشان از بین میرود و باید بنشینند و به یکدیگر نگاه کنند .
اما وقتی وسط رودخانه دیدند که از همه مشتاق ترم که خیسشان کنم و ذوقم از همه آنها بیشتر است چشمهایشان از خوشحالی درخشید .

آنجا دلم میخواست داد بزنم من هم حوصله ام از طلبه خشک و رسمی سر آمده است …

طلبه باید سر زنده باشد ، خوش سخن باشد ،به وقتش مجلس را دست بگیرد ،طنازی بلد باشد، همپای فرزندانش بچگی کند ، جوانی کند ،
در امور مختلف سر رشته داشته باشد ،
طلبه که نباید فقط ضرب ضربا بداند…

طلبه خوب است شاگرد زرنگ باشد ،
خوب است تهذیب نفس کند..دروغ نگوید ، غیبت نکند و…
خوب است که کتابهای مذهبی و دینی زیاد بخواند ،
خوب است که بعد از خودسازی به تبلیغ برود و مردم را ارشاد کند ،
خوب است که حجاب درستی داشته باشد ،
خوب است که رسیدگی به همسر و فرزندانش را از یاد نبرد ،
خوب است که هیئتی باشد و مجلس جشن و عزای اهل بیت در خانه اش به راه باشد…

اما ….
اینها را که یک فرد عادی هم انجام میدهد!
شاید بهتر از یک طلبه!

درکنار همه اینها‌..
طلبه باید یک سر آشپز خوب باشد..باید بتواند برای همسر و فرزندانش غذاهای محلی و جدید را بپزد …
سفره آرایی بداند ، حتی نان و پنیر صبحانه اش را هم به شکلی زیبا بچیند …
درون و بیرون خانه اش متفاوت باشد ، کمی آرایشگری و پیرایشگری بداند ، کیف و جعبه آرایش داشته باشد…
آنقدر دوخت و دوز بلد باشد که کارش لنگ نماند…
در لیست کتابهایی که خوانده چند کتاب ارزشی و رمان خارجی وجود داشته باشد تا در جای خودش استفاده بکند …
سینما برود و قوه نقد داشته باشد …
ورزش بکند حداقل پیاده روی روزانه …
گل و گلدان داشته باشد..دو سه گلدان آپارتمانی هم رضایت بخش است ….
چرب زبانی بداند.. این زبان باید علاوه بر محکم بودن و قاطعیت ، نرم و چرب هم باید باشد ،گاهی لازم میشود …
چه عیبی دارد شهر بازی برود ..حتی سوار ترن هوایی هم بشود …

محدودیتهای طلبگی منافاتی با شاد زندگی کردن و همراه و همقدم بودن با خانواده اش ندارد …

شان طلبگی سرجایش اما …
طلبه باید سرزنده باشد

 نظر دهید »

خواهرم خیلی بامن فرق داشت...

12 مرداد 1398 توسط مبينا درويش

خواهرم خیلی بامن فرق دارد..یعنی خیلی فرق داشت!
این که میگویم فرق داشت یعنی،نه ظاهرمان و نه افکارمان بهم نمی آمد!
او یک سمت رودخانه ،من یک سمت رودخانه…

ساده تر بگویم کم سن بود وکله اش باد داشت!
ازطرفی هم به قول معروف حوصله ی مذهبی بازی نداشت، یعنی کلا خوشش نمی آمد از چادر، از شیخ و آخوند، از تفاوتهای زندگی یک طلبه با یک شخص عادی که مثلا نباید هراهنگی گوش کرد ،هرجایی رفت و…

اوایل میگفتم ولش کن بزرگتر بشود خوب میشود ؛ مگر خودم از اول اینطور لباس میپوشیدم؟اینطور فکر میکردم؟اینطور رفتار میکردم؟مگر از اول به خیلی چیزها تقید داشتم؟
خب کم کم گذشت و خوب و بد را فهمیدم و خودم را اصلاح کردم..خواهرجان هم از یک جایی به بعد سرش به سنگ میخورد و خوب و بد را میفهمد بالاخره!

اما کمی گذشت دیدم نمیشود!
تحت تاثیر دوستها و هم کلاسی هایش بدتر میشود که بهتر نمیشود!

هیچ جوره هم راه نمیداد که دوست شویم و از در دوستی کمی روشنش کنم…
همراهم به جلسات مذهبی هم نمی آمد که حداقل چهار کلمه آنجا یاد بگیرد ؛ میگفت حوصله شلوغی و خاله زنک ها را ندارد!
طبیعتا بااین اوصاف در خانه هم نمیشد برایش روی منبر رفت…

باهر مصیبتی بود هرچندوقت یک بار میبردمش حلقه صالحین نوجوانان خودم…
هم تعدادشان کم بود و نمیتوانست بهانه ی شلوغی را بیاورد؛
هم بین همسن هایش قرار میگرفت و بهانه ی نفرت از خاله زنک ها را نداشت ؛
و هم حلقه دست خودم بود میدانستم چه بگویم و چطور بگویم که اهمیت و یا قبح خیلی چیزها را بهتر درک کند و حوصله اش سر نرود یا خیال نکند آوردمش که بکوبم و از نو بسازم!!

خلاصه که کل تلاش من ختم میشد در این که هرهفته هرطور هست بیاورمش حلقه که البته خیلی وقت ها هم زورم نمیرسید
ولی خداراشکر اردوهایی که برای بچه ها ترتیب میدادیم بهانه و انگیزه ی خوبی شد برای حضور و کشاندن خواهرجان دراین جلسات!

مادربزرگم هم برایم مکمل خوبی بودو از رفاقتش باخواهرم استفاده میکردو مدام تشویقش میکرد به سمت راه درست…

خواهرم چادری شد..خودم برایش چادرخریدم…
موهای زیبای فرو حالت دارش رفت داخل روسری..خودم برایش گیره خریدم که لبنانی ببندد…
دوست های به درد نخورش را ریخت دور..خودم برایش رفیق شدم..رفیق پیدا کردم و سرراهش گذاشتم…
نمازهایش سامان داده شد..افکارش سامان داده شد..دید منفی نسبت به حوزه و حوزویون از بین رفت…

اینها همه به مرور اتفاق افتاد و حقیقتش چیزی از این تغییرات تدریجی نفهمیدم !

شیرینی اش وقتی زیر زبانم آمد که چندروز پیش قبل از اینکه برویم بازار، باید سری به حوزه میزدم…
درآینه ی دفترمان کنار خودم دیدمش..خانم..زیبا..باوقار..محجبه…
خبری از آن دختر نسبتا جلفِ عاشق خودنمایی نبود!
یک جورهایی بهم می آمدیم!

راستش انگار جفتمان حالا یک طرف رودخانه ایستاده بودیم…

خواهرم به لطف خدا در رودخانه ی دین تنی به آب زدو چرک ها و بدی هایی ‌که باید میشست شست و حالا پاک و پاکیزه دارد ادامه میدهد…

آن روز بار اولی بود که خواهرم می آمد حوزه…

برایم شیرین بود که باآن همه فاصله ای که از حوزه و ادمهایش گرفته بود علاقه نشان دادکه نگاهی به ساختمان حوزه بیاندازد…

و چیز شیرین تری که از زبانش شنیدم اینکه: چقد حیف که حوزتون با سیکل طلبه نمیگیرن!

فکر میکنم در کتاب آیت الله بهجت (ره) خوانده بودم که انسان به هرسمتی برود خدا یاری اش میکند…
در مسیرخوبی قدم برداری خدا همان وری هولت میدهد! درمسیر بدی قدم بگذاری خدا درهمان راه غرقت میکند!

فقط مشکل اینجاست که گاهی اوقات ما برای همان قدم اول هم به هول یک دلسوز نیازمندیم…!

بعد از چند روز از گذشت این ماجرا داشتم همه چیز را مثل یک سریال از نظر میگذراندم که چه بودم..چه شدم…
خواهرم چه بودو چه شد…
به سیر این تغییرات فکر میکردم..به لطف خداوند..به نگاه امام زمان به روند زندگی پرپیچ و خمم و…

یک روزی من خواستم بنده مورد علاقه ی خدا باشم..خدا منِ خراب را با موتور نیم سوز شده واستارت خراب هول داد به جلو..و به کار افتادم!

اما گاهی یادم میرود که چقدر از آن به بعد کار من و امثال من سخت شد!

حالا که خداوند راهمان انداخته..باید خودمان یک پا یدک کش باشیم!
یعنی باید انقدر روی قدرت موتورو سوخت سالم مان کار کنیم که نه تنها خودمان در سربالایی سعادت کم‌نیاوریم، بلکه زورمان برسد یک نفر دیگر را باخود بکشیم به جلو..و ازطرفی دیگران هم باخیالت راحت و دل قرص قلاب بیندازند به سپرمان و دنبال مان بیایند و با فرمان بازی نکنند…

سخن کوتاه کنم..
طلبگی و گذران وقت درخانه ی امام زمان (عج) لطف خداست..تلاش ویژه و شکرمخصوص میطلبد…
ان شاالله که به مدد امام زمان شرمنده ی این لطف بزرگ خداوند نشویم…

 نظر دهید »

کشف عشق در دل مخروبه ها

09 فروردین 1398 توسط مبينا درويش

از ابتدای اوضاع نابسامان آب و هوا در شهرستان حضور نداشتم..ده روزی طول کشید تا راه ها باز شود و بتوانم به شهرمان برگردم…

امروز بالاخره توفیق پیدا کردم و با چند نفر از دوستان بسیجی و حوزوی دغدغه مند خود هماهنگ کردم که به یکی از مناطق سیل زده برویم و درخدمت خانواده های سیل زده باشیم…

من زمانی برگشته بودم که خبری از سیل و آبگرفتگی نبود..وحالا صحنه هایی میدیدم که برایم عجیب بود و گاهی درد آور …

خانه هایی بود که حیاط هایشان مثل دریاچه پر از آب بود..و مردان خانواده و برادران بسیجی دانشجو وحوزوی، برخی با سطل و برخی با پمپ مشغول تخلیه آب بودند…

خانه هایی بود که سقفش فرو ریخته بود..و تبدیل شده بود به مخروبه…
خانه هایی که صاحبانش جلوی در بی قرار و غمزده ایستاده بودند و هیچ کاری از دستشان برنمی آمد..و خیلی ها جایی را نداشتند که بروند…

خانه هایی بود که به شدت در گل و لای فرو رفته بود..وافراد سعی داشتند دوباره اوضاع را به روز اول برگردانند…

اجتماع چشم گیر مردم را جلوی مسجد محل برای وصول تکه ای موکت برای خانه هایشان دیدم…

دیدم پیرزن هایی را که جلوی درب خانه هایشان نشسته و مغموم دستشان را زیر چانه زده بودند و به رفت وآمدها مینگریستند…

این که خانه های مخروبه و متروک و چهره های پر از غم و آشفته ی مردم را میدیدم برایم دردآور بود..اما دیدن نیروهای بسیج و حوزویان که با جان و دل درحال خدمت بودند حس خوبی را به قلبم سرازیر میکرد…

اما اشتباه نکنید…
نمیخواهم شعار بدهم..نمیخواهم از دستاوردها و نقش پررنگ حوزه و بسیج و سپاه و همدلی مردم در بهبود اوضاع بگویم!

در ابتدای کار که فقط در محله درحال بررسی بودیم که بفهمیم کدام خانه برای کمک اولویت دارد با خانم جوان ترکمنی آشنا شدیم…گویا دوستانم یکی دوروز قبل اورا دیده بودند که نمیتوانسته وارد خانه شود و حالا جویای احوالش شدند…
برخلاف بقیه غمگین و افسرده به نظر نمی آمد..بلکه خندان و شاد هم بود!!
دعوتمان کرد که داخل منزل برویم وخودمان ببینیم…

هم صحبتی با او به شدت برایم جالب و لذت بخش بود…

همه چیز از آنجا شروع شد که دربین حرفهایمان گفت به آنها که همسرانشان ایرانی باشند برای جبران خسارات کمک میکنند..و کاشف به عمل آمد که خودش ایرانی و همسر ایشان افغانی و اهل سنت است!

داستان زندگی اش انگار نیروی عشق را به رخ من و دوستانم کشید!!!

25سال بیشتر نداشت..13سالگی ازدواج کرده بود…
طبق عرف و فرهنگ افغان ها درهمین مدت کوتاه صاحب 5فرزند شده بود..

و جالب است که برایتان بگویم خانمی که در هیبت یک زن ترکمن جلوی ما نشسته بود..فارس بود! زنی از دیار تربت جام و مشهدی!

میگفت به خاطر همرنگ جماعت شدن لباس ترکمنی میپوشم و حتی ترکمنی حرف میزنم!!
میگفت درخانه مان عیسی به دین خود موسی به دین خود است..و همسرش به هیچ وجه درمسائل دینی اورا محدود نکرده و کاملا مختار مثل شیعیان اعمال عبادی اش را انجام میدهد…

این را یادم رفت که بگویم بچه ی ششم هم در راه بود!

نشاط عجیبی در صورت و لحن و صدایش حس میشد..پر از انگیزه بود…
من حتی از دیدن اوضاع زندگی مردم انجا غم زیادی دلم را احاطه کرده بود..اما او که خودش سیل زده بود و خانه اش نشست کرده و تمام زندگی اش به باد رفته بود اصلا اثری از غم نه در ظاهر نه در بطن حالات و حرفهایش مشاهده نمیشد…

درنهایت یکی از دوستانم دلش طاقت نیاورد..یعنی شنیدن داستان زندگی او..و چیزهایی که درحال حاضر میدید برایش هضم شدنی نبود…
پس باکلی مقدمه و رو دروایستی از او پرسید: چرا با یک افغانی ازدواج کردی..آن هم با موقعیتی که در ایران دارند با وضع مالی نه چندان خوب و با فرهنگ متفاوتشان نسبت به ما؟

دروغ چرا؟این سوال همه ی ما بود اما اجازه پرسیدنش را به خودمان نمیدادیم!

صورت مریم خانوم ما و لبخند عمیقی که بلافاصله رو صورتش نشست از ذهنم پاک نمیشود..انگار برا لحظه ای لپ هایش هم گل انداخت!
یکی از دوستانم با شوخی و مزاح گفت خب ازاین احوالات که میبینیم معلوم است که عاشق شده!
لبخند مریم عمیق تر شدو سری تکان داد که بله همین است که میگویید!

و من جواب تمام چراهای ذهنم را گرفتم!!!

اگر عشق نباشد مگر زنی میتواند همه ی امکانات خوب خانه ی پدری اش را رها کند و پا به خانه ای بگذارد در یک شهر تبعیدی و آن هم در پایین ترین نقطه ی شهر و با کمترین امکانات؟

اگر عشق نباشد مگر میشود زنی به سختی اموراتش را بگذراند ولی بازهم شاد باشد؟؟

اگر عشق نباشد مگر میشود زنی12سال برای اطرافیانش فیلم بازی کندو بگوید هویتش چیز دیگریست تا خود و همسرش درآن محله بدون تنش زندگی کنند؟؟

اگر عشق نباشد مگر میشود زنی زندگی اش هرچند ساده و بی امکانات از دست برود بازهم با امید بگوید حل میشود همسرم دوباره همه چیز را درست میکند!

اینها اگر نیروی عشق نیست پس چیست؟؟

نمیخواهم کلیشه ای حرف بزنم..اما به شدت تحت تاثیر بزرگی روح این زن قرار گرفتم..و بعد از دو دوتا چهارتای ساده باخود گفتم وقتی یک عشق زمین با ادم چنین میکند.. اگر (حب الله) را کمی، فقط کمی ،مثل این خانم در دل داشته باشم دیگر نه از کموکسر زندگی شکایت میکنم..نه از نامهربانی اطرافیان..نه از ظلمی که در حقم میشود..نه از گرانی و بی پولی..نه از بلایا و مریضی هایی که به من عارض میشود ونه……

هرچه که بشود دلم گرم به معشوقه ام خواهد بود..هرچه که بشود میگویم او هست..او درست میکند..او حمایتم میکند..او قدرم را میداند..او باورم دارد….. “او دوستم دارد” ….

انگار باید به عشق خدا بیشتر تکیه کنم..مگر چه میشود من هم کمی برای عشقم فداکاری کنم و بیشتر مداراو سازگاری داشته باشم و کمتر غر بزنم و سعی کنم سختی های زندگی را باهمراهی او تحمل کنم؟!

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

چهار اشتباه رایج محرمی

07 مهر 1397 توسط مبينا درويش

? چهار اشتباه رایج درباره محرم و عاشورا

✍️ شهید مرتضی مطهری/کتاب حماسه حسینی

1️⃣ اوج عزاداری امام حسین(ع) ده روز اول ماه محرم الحرام است و در بین سخنرانان و مداحان، مشهور است که هر شب را به یکی از شهدای کربلا اختصاص دهند؛ مثلاً شب سوم برای حضرت رقیه و شب هفتم را برای حضرت علی اصغر(ع) سوگواری می کنند و تاسوعا را نیز به حضرت عباس(ع) اختصاص می دهند.

همین قرارداد بین مداحان و منبری ها باعث شده است که عده ای گمان کنند، حضرت رقیه روز سوم محرم به شهادت رسیده است و از همه بدتر اینکه گمان می کنند حضرت ابالفضل(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسیده است.

✅ اما حقیقت این است که تمام شهدای کربلا در روز عاشورا به شهادت رسیده اند و حضرات ابالفضل، علی اکبر و علی اصغر همه قبل از امام حسین(ع) و در روز عاشورا در پیکار با سپاه عمر سعد کشته شده اند. حضرت رقیه(س) نیز پس از شهادت پدرش در شام از دنیا رفته است.

2️⃣ باور عمومی این است که حضرت حسین بن علی(ع) و اهل بیت و اصحابش سه شبانه روز آب ننوشیدند و سپس تشنه کام به مقابله با دشمن رفته اند.

✅ اما حقیقت این است که عمر سعد سه روز قبل از عاشورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد تا کنار شریعه فرود آیند و میان یاران حسین و آب فاصله اندازند. اما این به این معنی نیست که هیچ ذخیره آبی در خیمه ها نبوده است.

در کتاب ارشاد نوشته شیخ مفید(ره) آمده است: «در شب عاشورا زینب دست بر گریبان برده و بیهوش بر زمین افتاد. حسین(ع) برخاسته آب بر روی خواهر پاشید و…»

این نقل معتبر نشان می دهد که تا شب عاشورا هنوز آب در خیمه ها بوده و اصل تشنه کامی به روز عاشورا، گرمی هوا و شدت مبارزه مربوط است.

شیخ عباس قمی(ره) در منتهی الامال می گوید: «شب عاشورا امام حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع) را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب آورند و اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید، آخر توشه شماست و وضو بسازید و غسل کنید».

3️⃣ یکی از معروف ترین تحریف ها ماجرای حضرت لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) است و چه روضه ها که در این زمینه خوانده نمی شود.

در روضه ها ذکر می شود که حضرت علی اکبر قبل از رفتن به میدان با مادرش چه نجواهایی میکرد، یا اینکه حضرت لیلی در خیمه ها رفته و در آنجا دعا کرده که خداوند حضرت علی اکبر را سالم برگرداند که متأسفانه این موضوع محور بعضی تعزیه ها نیز شده است.

✅ اما حقیقت این است که اصلاً لیلایی در کربلا نبوده است؛ البته لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) هست؛ اما حتی یک مورخ هم به حضور آن حضرت در کربلا و روز عاشورا گواهی نمی دهد.

4️⃣ مطلب بعدی مربوط به حضرت علی اکبر(ع) این است که آن حضرت قبل از رفتن به معرکه جنگ از پدر رخصت خواست و آن حضرت اذن میدان نداده اند و مثلاً فرموده اند که تو هنوز جوانی و حیف است که از دست بروی و چه اشعار و تعزیه ها که پیرامون آن نساخته ایم.

✅ اما حقیقت این است که تمام مورخین نوشته اند، هر کس از امام حسین(ع) اذن میدان می خواست، اگر میشد حضرت برایشان عذری می آورد ولی در مورد جناب علی اکبر گفته اند: «فاستأذن اباه،فأذن له» یعنی تا اجازه خواست گفت برو.

 نظر دهید »

چراغ را روبرویت بگیر

07 مهر 1397 توسط مبينا درويش

مردی به عالم بزرگی گفت:

من مالی دارم و می‌خواهم وصیت کنم که فرزندانم پس از مرگم برایم خیرات کنند.

شیخ گفت: «اگر وارد یک غار تاریک شوی، آیا چراغ را روبرویت می‌گیری یا پشت سرت؟»

صدقه و کارهای نیک خود را وقتی زنده‌ای از مال خودت انجام بده
نه از مال وارثانت!

 نظر دهید »

عمرسعد نباشیم!

07 مهر 1397 توسط مبينا درويش

«عمرسعد» آدم عجیبی‌ست. آدم فکر نمی‎کند کسی مثل او فرمانده‎ تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور می‎کنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل امام حسین می‎ایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست. عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت، اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرت‌گاه ببرد.

از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین. حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. به این‌‎که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش. زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها؛ گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری.
شب دهم امام می‌کِشدش کنار، حرف می‌زند با او. حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش. می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌امام جواب می‎دهند: خانه‌ی دیگری می‌‎سازم برایت. می‎گوید؛ می‎ترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره می‎گویند؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو می‎دهم. می‎گوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند..

ماها هم «شک» داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل. با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است. و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند. نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمرابن‌سعد‌ابن‌ابی‌وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم. عمرسعد از آن خاکستری ‎هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند…

#مریم_روستا

 نظر دهید »

حساب بانکی خداوند

07 مهر 1397 توسط مبينا درويش

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک، هر روز صبح یک حساب برات باز می‌کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول می‌گذاره ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می‌گیرند. نمی‌تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه‌ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می‌کنه. شرط بعدی اینه که بانک می‌تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می‌کنی!؟
«همه‌ی ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان!
این حساب با ثانیه‌ها پُر می‌شه. هر روز که از خواب بیدار می‌شیم، هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه می‌دن و شب که می‌خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمی‌تونیم به روز بعد منتقل کنیم.
لحظه‌هایی که زندگی نکردیم از دست‌مون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می‌شه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما می‌دن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می‌تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می‌کنیم و غصه می‌خوریم.
بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. به امتحانش می‌ارزه.»

کاش حقیقت داشت
نویسنده: مارک لوی
ترجمه: مژگان محمودی، نشر البرز فر دانش

 نظر دهید »

حسرت یک آرزو...

25 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

? ? چندروز پیش تقویم ورق خورد و عدد 1440 ظاهر شد!
40 و 14
چهارده چهل!

چه خبر قشنگی بشود
اگر در کتب آیندگان بنویسند؛

در سالِ چهارده چهلِ هجری قمری،
مردی از تبار چهارده قمر،
حدوداً چهل ساله،
صورتش زیباتر از قمر،
تکیه بر دیوار کعبه زده و ندا سر داد:
ألا یا أهلَ العالَم
أنا بقیة الله
أنا المُنتَقم
بدانید
إنَّ جدّیَ الحُسَین
قَتَلوهُ عَطشاناً …
? ? ? ?
اللهم عجل فرجه و ارزقنا زیارته

 نظر دهید »

زیبایی های کربلا

25 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

بخشی از زیباییهای وقایع کربلا:

زیباترین خواهش یک زن { همراه کردن زهیر با امام حسین (علیه السلام) توسط همسرش}

زیبا ترین بازگشت { توبه حر و الحاق به سپاه امام حسین (علیه السلام)}

زیباترین وفا داری { نخوردن آب در شط فرات ابالفضل (علیه السلام) }

زیبا ترین جنگ { نبرد حضرت علی اکبر (علیه السلام) با دشمن}

زیبا ترین واکنش { پرتاب کردن سر و هب توسط مادرش به طرف دشمن}

زیبا ترین پاسخ {احلی من العسل جناب قاسم ابن الحسن(علیه السلام)}

زیبا ترین هدیه {تقدیم عون و محمد به امام حسین (علیه السلام) توسط مادرشان حضرت زینب (سلام الله علیها)}

زیبا ترین نماز { نماز ظهر عاشورا در زیر باران تیر}

زیبا ترین جانثاری { حائل قرار دادن دستها ، توسط عبدالله ابن حسن (علیه السلام) و دفاع از عمو }

زیبا ترین سخنرانی { سخنرانی امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) در کاخ ظلم }

و از همه زیبایی ها زیباتر جمله « ما رأیتُ الا جمیلاً » که حضرت زینب (سلام الله علیها) حیدر وار بیان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید:خب , چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم

 2 نظر

نکند خدا لعنتمان کند!

25 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

حکایت نموده‌اند حاکمی رسم بنهاد هر که از مسافران و ساکنان دزدی کند آن شخص را سوار بر الاغ به مدت یک هفته در شهر بگردانند.

این گذشت تا که شخصی از دیگری حلوا بدزدید و بخورد.
به جرم دزدی به محکمه اش بردند و چون محکوم شد طبق حکمِ حاکم سوار بر الاغی او را در شهر بچرخانیدند و مردم در کوچه و بازار با دیدن آن حالت بسیار هیاهو بکردند.

هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید:
بسیار سخت میگذرد؟
دزد گفت نه !
حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم،
مردم هم که شادی میکنند و شادند، از این بهتر چه هست؟!

حکایتیست از احوال مملکت !
بیت المال را که میخورند، بنز را هم سوارند، ملت نیز جوک میسازند و می خندند.!

 نظر دهید »

عاقبت بخیری بخواهیم

25 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

? ? ?
گویند “حر بن یزید ریاحی”
اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را برای او داد.

“عمر سعد” هم اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود و اولین کسی شد که تیر را به سمت او پرتاب کرد!

کی می‌داند آخر کارش به کجا می‌رسد؟

دنیا دار ابتلاست.
با هر امتحانی چهره‌ای از ما آشکار می‌شود،
چهره‌ای که گاهی خودمان را شگفت‌زده می‌کند.

چطور می‌شود در این دنیا بر کسی
خرده گرفت و خود را ندید؟

می‌گویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد
تا بدانی که نمی‌شود به عبادتت،
به تقربت، به جایگاهت اطمینان کنی.

خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان
که هستی بمانی، نداده است

شاید به همین دلیل است که سفارش شده،
وقتی حال خوبی داری و می‌خواهی دعا کنی،
یادت نرود “عافیت”
و “عاقبت به خیری‌ات” را بطلبی

حاج محمد اسماعیل دولابی

 نظر دهید »

قانون د د د د

25 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

#همسرانه #قانون

قانون ” #دددد ” رو فراموش نکنین: ?

“داغ دعواتونو به دل دیگران بزارین”

❌ تو خونه هر بحث و دعوایی با شوهرتون داشتین تو جمع بروز ندین.

 نظر دهید »

معذرت خواهی از قران

25 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

قرآن کتابیست که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.
کتابی آسمانی است اما بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!

کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!

کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست .
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم
آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستندو وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و … شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و بالاخره، اینکه می بینی؛
اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد.

قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.
من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …
آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟

من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.
اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است

‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول معرفت است یا یک رکورد گیری؟
ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند دانا کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.

#علی_شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار 22

 نظر دهید »

جلوگیری از آتش

16 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

ماشینت‌که جوش بیاره حرکت نمی‌کنی‌، اصولاً یک
جایی میزنی کنار چون‌که امکان داره ماشینه
آتیش بگیره، سیستمـه خودتم همین‌جوره! وقتی‌که
عصبانیت میادش تخته گاز نرو “بزن کنار و ساکت”
بگیر! نه خودت رو آتیش بزن و نه بقیه‌رو که

این متن رو هیچوقت فراموش نکنید

 نظر دهید »

باافکار مثبت لذت ببرید!

09 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

? ? ?
فردی بود که چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!
چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد.
ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت! .
چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت.
به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.
در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم.
وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
.
منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌آید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش می‌‌آید.

منتظر غم باشیم،غم پیش می‌‌آید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد.

پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم.

وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن…
ژاپنی‌ها ضرب‌المثل جالبی دارند و می‌گویند:

اگر فریاد بزنی به صدایت گوش می‌دهند !
و اگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند !

قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !
این “باران” است که باعث رشد گل ها می شود نه “رعد و برق” !

در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ،
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شاید قد بکشند ،

اما بال و پر نخواهند گرفت !

زندگی کوتاه است …
زمان به سرعت می گذرد …
نه تکراری … نه برگشتی …
پس از هر لحظه ای که می آید
لذت ببرید ….

 نظر دهید »

علب(ع)

07 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

​ﺩﺍﻧشجویی سنی به استادش ﮔﻔﺖ :

ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﺪ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ﭼﺮﺍ ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﯿﺪ؟
سوال و جواب استاد و دانشجو به روایت از استادش :
گفتم : ﻣﮕﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﯾﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﻛﻼ‌ﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ، ﭘﺲ ﻣﺎ ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ.

دانشجو : ﻧﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟

ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ(ﻉ) ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺑﺰﻧﯿﻢ ؟

ﮔﻔﺖ : ﺷﺮﮎ ﺍﺳﺖ.

ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭﯾﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺑﺰﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮎ ﺍﺳﺖ؟

ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ، ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﯾﮏ ﻧﻔﺮﯼ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺑﺰﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻏﺎﺋﺐ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ؟ ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﺮﯾﮏ ﺧﺪﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﯼ؟

ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﭘﺲ ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺑﺰﻧﯿﻢ؟

گفت : ﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻥ ﺑﺤﺚ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ. ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺍﻝ اولت ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍ ﺯﺩﻥ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺑﺰﻧﯿﻢ. ﭘﺲ ﺻﺪﺍ ﺯﺩﻥ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

ﺑﻌﺪ گفتم سوال دومت ﻛﻪ ﮔﻔتی ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺷﻔﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ تا بحال مشهد رفته ای. 

گفت : نه 

گفتم ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﺪ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ.

گفت ما شنیده ایم که شما به حرم میروید و شفا میخواهید.

ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ؟

ﮔﻔﺖ نه : ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻔﺎ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ.

ﺭﻭ ﺑﻪ او ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺗﺎ ﺣﺎﻻ‌ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ؟

ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﯾﺎ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻗﺮﺹ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺖ؟

ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﻗﺮﺹ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﺍﺕ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ ﯾﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺮﯾﻀﯽ ؟

ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﻗﺮﺹ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻡ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ . ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺹ ﻫﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻔﺎﯾﺖ ﺩﺍﺩ؟

ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﺩﺍﺩ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﺩﺍﺩ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻗﺮﺹ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﯼ؟

ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ، ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﺹ ﻫﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩﯼ.

ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻄﻮﺭ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺷﻔﺎﯼ ﻣﺮﯾﺾ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﯾﮏ ﻗﺮﺹ ﮐﻮﭼﮏ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ، ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻔﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ﻉ) ﺑﺪﻫﺪ؟

ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﺭﺍﻩ ﮔﯿﺮ ﻛﺮﺩ. ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ، ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ.

ﻃﯿﻨﺖ ﭘﺎﮐﺶ ﺣﮑﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ﻉ) ﻗﺪﺭﺗﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺮﯾﺾ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﺑﺪﻫﺪ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﺹ ﻫﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻔﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﯾﻦ ﻋﯿﻦ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺮﮎ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍنشجویم ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﭼﯽ ﻫﺴﺖ گفتم ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﻭ ﺁﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﯾﺎﺕ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ. ﻭ ﺩﺭ ﺁﯾﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ : ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﮏ ﺍﻟﻤﻮﺕ(ﺟﻨﺎﺏ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ) ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.

ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ؟

ﮔﻔت : ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.

ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺋﻤﻪ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﯾﮑﺴﺮﯼ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮎ ﺍﺳﺖ؟

ﮔﻔت : ﻧﻪ….
ﺷﮑﺮﺧﺪﺍ ، ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ” ﻋﻠــــﯽ ” ﺩﺭ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﺎﺳﺖ .

ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺍﯾﻢ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻋﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺎﺳﺖ .

ﺍﺯ ﯾﺎ ﻋﻠـــﯽ ، ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺩﻫﺎﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﮐﯽ ﺷﻮﺩ .

ﺍﺻﻼ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿـــــﻦ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ .

ﻣﺎ ﺷﯿــــــــﻌﻪ ﺯﺍﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﮑﺮ .

ﺍﯾﻦ ﺷـــــﯿﻌﻪ ﺯﺍﺩﮔﯽ ، ﺷﺮﻑ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻣﺎﺳﺖ .

یا علی مدد …

 نظر دهید »

هشدار!

02 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

❌ زندگی دیگران را نابود نکنیم❗️

? جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ 5000. همه‌ش همین؟ 5000 ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.

? زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و …. کار به دعوا کشید و تمام.

? پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند

? این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و… اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم !

? شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم.

 1 نظر

فکر محبوس

02 شهریور 1397 توسط مبينا درويش

کودکی از مسئول سیرکی پرسید:
چرا فیل به این بزرگی را با زنجیر به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟
فیل که الان راحت میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این زنجیر ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک زنجیر بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!

هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی موفقیت است.

#روانشناسی

 1 نظر

خواندنی

30 مرداد 1397 توسط مبينا درويش

​°❀°♦️°❀°♦️°❀°♦️°❀*
یک فراز از دعای #عرفه هست که عبارات سختی دارد و آدم را مجبور می‌کند که به سراغ ترجمه برود.

همان تکه‌ای که حضرت می‌خواهد شهادت بدهد به این‌که اگر در تمام طول عمر هم تلاش کند تا شکرِ فقط یکی از نعمتهای خدا را انجام دهد، باز هم موفق نمی شود و اصلا این کار، محال است.

? اباعبدالله گواهی به این ناتوانی را از «حقیقت ایمان و یقین و توحید صریح و بی‌شائبه»اش آغاز می‌کند و بعد آن را در سرتاسر جسمش جریان می‌دهد:

.

راه‌های نور چشم

چین‌های صفحه‌ی پیشانی

روزنه های تنفس

پره‌های نرمه‌ی بینی

حفره‌های پرده‌ی شنوایی

حرکت‌های زبان

فرورفتگی سقف دهان

محل روییدن دندان

مغز سر

رگ‌های طولانی گردن

آنچه قفسه‌ی سینه را در بر گرفته

بندهای پی شاهرگ

پرده‌ی قلب

کناره‌های کبد

سرِ انگشتان

جایگاه‌های مفاصل

آنچه را دنده‌ها در برگرفته

گوشت و خون و مو و پوست و عصب و رگ‌ها…

? حسین در عصر روزعرفه به خدا می گوید: «من با همه‌ی این اعضای بدنم گواهی می دهم که نمی‌توانم از پس شکر یکی از نعمت‌هایت هم بر بیایم»
? ولی بعید است که بهترین بنده‌ها برای اعتراف به عجز خودشان فقط به دعا اکتفا کنند. یعنی گمان می‌کنم شهادت دادن و گواهی کردن، فقط با زبان نیست چون بعضی موقعها هم هست که عمل انسان بهترین گواه است و سیدالشهدا احتمالا داشته درصحرای عرفه از رفتار آینده‌اش خبر می‌داده و گواهیِ عملی‌اش را حکایت می‌کرده.
? چون یک ماه بعد در یک عصرگاه ِ غبار آلود و داغ و حوالی یک گودال در …
ـ اصلا تقصیر من است که سراغ ترجمه‌ی دعا رفتم. بعضی روضه‌ها را باید عربی خواند تا همه نتوانند بفهمند.

چه کسی فکر می‌کرد ربط بین دعا در صحرای عرفه و عمل به آن در بیابان غاضریه را بتوان در لابه‌لای سطور «لهوف» پیدا کرد: «وُجد فی قمیص الحسین مائه و بضع عشره ما بَیْنَ رَمْیَةٍ وَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ»
? مــحبان﷽ آل الله ﷽ ? 

°❀°♦️°❀°♦️°❀°♦️°❀

 نظر دهید »

۴ اشتباه کلامی

14 مرداد 1397 توسط مبينا درويش

? 4 اصطلاح غلط و نیاز به اصلاح ? ?

? 1- خدا بد نده:
این کلام اهانت به پروردگار است. زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:
«هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خدا و هیچ بدی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خود شما(که بخاطر اعمال خودتان است)»

? 2- عیسی به دین خود، موسی به دین خود:
این جمله معنای صحیحی ندارد. زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده و همه آنها مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ یکسانی داشتند.

? 3- ولش کردی به اَمان خدا:
این حرف کفر آمیز است. زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است بجای این کلام گفته شود:
“ولش کردی به حال خودش”
پس بدبخت شد رفت.

? 4- انسان جایز الخطاست:
این حرف نیز غلط است، زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست. بهتر است بگوییم انسان “ممکن الخطا” ست. یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا کنندگان، توبه کنندگان هستند

 1 نظر

معامله باامام رضا(ع)

14 مرداد 1397 توسط مبينا درويش

#قلم_خودم

معامله با امام رضا(ع)

جای دوستان سبز..چندی پیش نایب الزیاره تان بودم از مشهدالرضا…
چندروزی از همجواری ام با امام خوبی ها و مهربانی ها میگذشت؛ القصه فردا صبح بلیط برگشت داشتم…

شب نماز را درحرم به جماعت ادا کردم..دعا و..کم کم دل کندن از اقا..تاااا..دفعه بعدی که بطلبد…

دم فلکه منتظر تاکسی بودم..خیلی شلوغ بود جمعیت کثیری در حال برگشت به منازل شان بودند..و تقریبا میشود گفت ماشین خالی پیدا نمیشد…

خیلی خسته بودم

بعد از یک ربع موفق شدم دربست بگیرم، داشتیم ازدحام و شلوغی جمعیت را مورچه وار پشت سر میگذاشتیم تا به خیابان اصلی برسیم..
درهمین حین اقایی سرش را پایین اوردو گفت: اقا فلان جا میرین؟؟؟
راننده بی توجه، حتی جوابش را نداد

یاد چندلحظه قبل تر افتادم که من جای این اقا وخانم با خستگی زیاد منتظر تاکسی بودم…

خطاب به راننده گفتم: اقا مسیرشون بامن یکی بود امکانش هس اونها هم سوار بشن؟؟
گفت: هرطور راحتین شمادربست گرفتین اگه خودتون میخواین از نظر من مشکلی نداره، نفری حساب کنین کرایتونم کمتر میشه

سرتان را درد نیاورم به هرترتیبی بود سوارشان کردیم و بعداز کلی معطلی از شلوغی وترافیک ماشین وادمها درامدیم…

کرایه ای که باراننده طی کرده بودم تمامو کمال پرداخت کردم..
اما شاید بشود گفت از سر عشق به آقا گفتم : یا امام رضا دم اخری من دل زائرتو شاد میکنم نمیزارم کرایه بده..شمام اگه میشه یه نگاه به من بکن و دلمو شاد کن…

هنگام پیاده شدن دربرابر تعارف و پرداخت کرایه مقاومت کردم و خواستم به جای آن برای حاجت روایی ام دعا کنند…

دیدم آقا یک پلاستیک پر را گرفت طرفم، در جواب نگاه پرسش گرانه ام گفت : “غذای حضرتی”

آنقدر شوکه وذوق زده شده بودم که اصلا یادم رفت باید تعارف کنم و بگویم نه نیازی به این کارها نیست و کرایه ای که دادم قابل شما را نداشته و…… فقط پرسیدم پس خودتان چه؟؟
با لبخند پر از مهربانی گفت: ما زیاد خوردیم بعد اشاره ای به همسرش کرد و گفت: خادمه!

نفهمیدم کی و چطور پلاستیک را روی هوا قاپیدم و کی خداحافظی و تشکر کردم و کی و چگونه به سوییت کوچکمان رسیدم..اما دربین راه فقط اشک ریختم و قربان صدقه ی مهربانی امامم رفتم..به این سرعت؟؟اصلا کارش حرف نداشت بهتر از این نمیتوانست دلم را شاد کند..آخر میدانید دفعه اولی بود ک میخواستم غذای حضرتی بخورم!

شب قبل خواب باخودم گفتم دختر عجب معامله ای کردی!!!
حقیقتا این پرسودترین معامله عمرم بود!

 نظر دهید »

تلنگر

12 مرداد 1397 توسط مبينا درويش

نمکدان را که پر می کنی
توجهی به ریختن نمک ها نداری

اما زعفران راکه میسابی
به دانه دانه اش توجه می کنی
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست
ولی بدون زعفران
ماه ها و سال ها می توان آشپزی کرد و غذا خورد

مراقب نمک های زندگیتان باشید
ساده و بی ریا و همیشه دم دست
که اگر نباشند
وای بر سفره زندگی

 نظر دهید »

انتخاب الگو

12 مرداد 1397 توسط مبينا درويش

عروس جوانی به عنوان شام برای شوهر تازه دامادش، سوسیس درست می کرد. 
اما پیش از آنکه سوسیس را برای سرخ کردن داخل ماهی تابه بگذارد،
سرو ته آنها را باچاقو می زد!

 وقتی شوهرش دلیل این کار را از او پرسید،تازه عروس جواب داد که مادرش سوسیس را همیشه به همین صورت سرخ می کرده است!

بعدها که عروس و داماد در خانه مادر زن میهمان بودند و با همین غذا از آنها پذیرایی شد، تازه داماد این موضوع را با مادرزن در میان گذاشت و علت را جویا شد.
مادرزن شانه ای بالا اندخت و گفت:

مادر خودش هم همیشه همین روش را برای سرخ کردن سوسیس به کار می برده!! بالاخره تازه داماد،
این سوال را با مادربزرگ همسرش در میان گذاشت. 
مادربزرگ، به تازه داماد زل زد و جواب داد:
چون ماهی تابه من کوچک است و سویس درسته در آن جای نمی گیرد.

⭐️ نتیجه : الگوهای زندگیتان را با دقت انتخاب کنید! ⭐️

 نظر دهید »

وای بر کم فروشان

12 مرداد 1397 توسط مبينا درويش

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم. پس از انتخاب شیرینی، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدودا 50 ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته، …
القصه…، هنگام توزین شیرینی ها، اتفاقی افتاد عجیبا غریبا! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم.

آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد.
یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها (Net Weight) را به دست آورد.

سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: «2800 تومان قیمت شیرینی به اضافه 50 تومان پول جعبه می شود به عبارتی 2850 تومان»

نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی بیشتر شیرینی فروشی های شهرمان، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلا راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است.

اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید در ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول!

رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!!»
ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!»
پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…»
و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.

چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه:
«امان از لحظه غفلت که شاهدم هستی!»

چیزی درونم گر می گیرد.

راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟
کم فروشی کاری
کم فروشی تحصیلی
گاهی حتی کم فروشی عاطفی
کم فروشی در عبادت
کم فروشی انسانی
روزنامه خواندن در ساعت کاری وگشت و گذارهای اینترنتی و..

 نظر دهید »

تجربه راننده تاکسی

01 تیر 1397 توسط مبينا درويش

​???

چندی پیش سوار تاکسی شدم.

راننده تاکسی مرد محترمی بود که ۶۰سال سن داشت و بسیارشاد بوداو با مسافران با شادی برخورد میکرد

یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته‌ کنندست چطور میتواند شاد باشد

جواب راننده برایم جالب بود. 
گفت من 4فرزند دارم

2دختر و 2پسر که همه تحصیل کرده اند در حالیکه هرگز به درسشان رسیدگی نکردم
گفت رمز موفقیتش این بوده که بشدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص میکرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است.
گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه میداشت و درعوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچه‌ها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی میکرد.
میگفت زنها تواناییهای موازی دارند 

و میتوانندچند کار را در منزل باهم مدیریت کنند.
 کافیست آنها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگه داری تا هر کاری از آنها بربیاید.
او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید میتوانید با آرامش به کارتان رسیدگی و باخوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد.
بنظرمن حق با اوست

رمز موفقیت او میتواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد.
زن!موي مش كرده،ابروي برداشته،لبانِ قرمز نيست.

زن!لباسِ سفيدشب باشكوه عروسي

بوي خوشِ قرمه سبزي نيست.
زن!پوكي استخوان،يك زنِ پا بماه،

حال تهوع،استفراغ درد‌هاي زايمان،

مادر بچه‌ها نيست.

 

زن!

عصايِ روز‌هاي پيري،پرستار وقتِ مريضي نیست.
زن!

وجود دارد؛

روح دارد؛

پا به پاي يك مرد، زور دارد.

زن هميشه همه جاحضور دارد.
و اگر تمام اينها يادت رفت، تنها يك چيز را به خاطر داشته باش: 

كه هنوز هيچ مردي پيدا نشده 

كه بخواهد در ايران جایِ يك زن باشد

 نظر دهید »

مغرور نباش

30 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻧﺒﺎﺵ…
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ…
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ!
ﺷﺮﺍﯾﻂ…
ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ!!
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ…

ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ…
ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺍﻣﺎ زﻣﺎﻥ…
ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ…
ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ،
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ..
ﺍﻣﺎ…
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ،
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ…!!

 نظر دهید »

بدون شرح

27 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهای نهج البلاغه است.

” اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی”

“خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری”

یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانیتم، عدالتم، و…
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری.
و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.

 نظر دهید »

فیلم کسل کننده

27 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

این پست انقدر قشنگ بود منم گذاشتم

نگاه همه به پرده سینما بود.
(جشنواره فیلم های 10دقیقه ای …)
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود…
دو دقیقه از فیلم گذشت
چهار دیقه دیگر هم گذشت
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!
صدای همه درآمد.
اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک کودک معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..
جمله زیرنویس فیلم: این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.
پس قدر زندگیتان را بدانید

 نظر دهید »

بهترین شمشیرزن

27 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

جنگجویی از استادش پرسید: بهترین شمشیرزن کیست؟ استادش پاسخ داد: به دشت کنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به سنگ توهین کن. شاگرد گفت: اما چرا باید این کار را بکنم.سنگ پاسخ نمی دهد.
استاد گفت: خوب پس با شمشیرت به آن حمله کن. شاگرد پاسخ داد: این کار را هم نمی کنم. شمشیرم می شکند. و اگر با دست هایم به آن حمله کنم, انگشتانم زخمی می شوند، و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن کیست؟ استاد پاسخ داد: بهترین شمشیرزن به آن سنگ می ماند، بی آنکه شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد، نشان می دهد که هیچ کس نمی تواند بر او غلبه کند!

 نظر دهید »

الا بذکر الله تطمئن القلوب

27 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

«أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»

استادی می فرمود :
این آیه معنایش ایـن نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد
این جمله یعنی خدا می گوید :
جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری !!!
تفاوت ظریفی است!
اگر بیقراری؛
اگر دلتنگی ؛
اگر دلگیری ؛
گیر کار آنجاست که هزار یاد، جز یاد او، در دلت جولان می‌دهد.

 نظر دهید »

علت سلامت ظالم ها

18 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​✍ 

چرا ظالم ها سالم ترند؟
چرا بعضی آدم ها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن .

اما یه سری هر گناهی دلشون می خواد میکنن

و روز به روز هم پیشرفت ؟

پس عدالت خدا کجاست !
آدمها سه دسته اند :

عینک

ملحفه

فرش
وقتی یک لکه چایی بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک 

می کنی 
وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه می گذاری سر ماه که با لباسها و ملحفه ها 

جمع شود و همه را با هم با چنگ می شویی!
اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش 

می افتی .
خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. 

بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله 

حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف)

دیگران را به موقعش تنبه می کند 

و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هاشان جمع شود تا یکجا به موقع 

به حسابشان برسد. 
قرآن کریم می فرماید: 

ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند.
و سر سال ( یا قیامت ، یا همین دنیا) حسابی از شرمندگی شان در می آید

 نظر دهید »

تکبر در خداشناسی

17 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

مولوی با کبکبه و دبدبه، در حالی که مریدانش احاطه اش کرده بودند و آب وضویش را به تبرک بر می داشتند، با شمس برخورد و با تکبر در او نگریست.
شمس گفت : سؤالی دارم ‌.
مولوی گفت : بپرس. .
شمس گفت : بگو بدانم محمد(ص)، پیامبر ما برتر بود یا حلاج، شیخِ ما ؟
مولوی خشمگین شد و گفت : کفر می‌گوئی ؟ !
شمس گفت : پس چرا محمد پس از سال‌ها عبادتِ خدا، هنوز در دعاهایش
این‌گونه می‌خواست که :
“خدایا خودت را به من بشناسان !”
ولی حلاج آن‌قدر در خدا غرق شده‌بود که می‌گفت من خدا هستم و فریاد “انا الحق” می زد ؟
مولوی درماند.
شمس روی برتافت و رفت . مولوی به التماس به دنبالِ وی روان شد و تمنا کرد تا شمس پاسخش گوید .
شمس گفت : چون نمی‌دانی، چرا با این تکبر و تفرعن بر زمین خدا راه می روی ؟
پاسخ این است که محمد(ص) دریانوش بود و هرچه از معرفتِ خدا در جامِ وجودش ریختند، پر نمی شد؛ ولی جامِ حلاج ظرفیت نداشت؛ تا اندکی در آن ریختند، مست شد و به عربده کشی افتاد !

“آن که را اسرار حق آموختند
مُهرکردند و دهانش دوختند”

? پله پله تا ملاقات خدا
? عبدالحسین زرین کوب

 نظر دهید »

رضای خدا یا معامله باخدا؟

16 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ
ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ
ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ
ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ .
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !
دیوانه ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ
ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!!
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!…
ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا…
? ? ?

میلیارد ها تومان خرج میکنیم نذری بدهیم …
? و در پایان
آرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرد ….

 1 نظر

علی حیف است

16 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
 «عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند.
 «معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند.
 پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟
 «عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
 از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. «علی» برای این جماعت حیف است

 نظر دهید »

دین و دنیا

15 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

#التماس_تفکر

به عمروعاص گفتن:
چراپشت سر علی نمازمیخونی ولی تو خونه معاویه غذامیخوری؟
گفت نمازعلی قشنگه اما،پلوی معاویه هم خوشمزه است .

چقدر این روزها این جمله و این کارا آشناست

 نظر دهید »

مراقبت خدا

15 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ 11 ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺟﻬﺎﯼ ﺩﻭﻗﻠﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ.
ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که اون روز ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
یک ﻧﻔﺮ دیگه ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
و ﻧﻔﺮ بعدی ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ ﻣﯿﺰﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ
ﻭ این ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ!

ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ می کنید،
آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ می دهید،
ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ،

ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ،
و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ.

 نظر دهید »

نگاه قشنگ

15 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم.

خانمی کنارم بود به من گفت: چه پولی درمیارن این دکترا، فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ویزیت کنه میشه.

مشغول محاسبه درآمد تقریبی پزشک بود که پیرمردی از روبرو گفت: چرا به این فکر نمیکنین که امشب پنجاه نفر راحت تر میخوابن، پنجاه خانواده خیالشون آسوده تره.

حالم با این حرف پیرمرد جان گرفت، انگار یک دسته قوی سفید توی ذهنم به پرواز درآمدند. پیرمرد همچنان حرف میزد: هر اتومبیل گرون قیمتی که از کنارتون رد شد نگید دزده، کلاهبرداره، الهی کوفتش بشه، از کجا آورده که ما نمیتونیم. بگید الحمدلله که یک نفر از هموطنام ثروتمنده، فقیر نیست، سر چهارراه گدایی نمیکنه، نوش جونش. حال خیلی ها شاید عوض شد با این حرف و نگاه قشنگ پیرمرد.

وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره، متر رو به جای قدش، دور “قلبش” میگیره، خدا نگاه زیبای ما را دوست دارد…

 نظر دهید »

گوشت و لذت دست نخورده

14 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

❣

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ!
ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ…
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ!
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ
ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ…

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ…
ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ!
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ…
ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ!
ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ؛
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ،
ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ…!

 نظر دهید »

امن ترین جای جهان

11 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

اگر به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش گوش دارد،
بگوییم:
“فرشته ها در حال نوشتن هستند…”

نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، “مراقبت خدا” را در نظر دارد!

قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:

بچه را ول کردی به امان خدا !
ماشین را ول کردی به امان خدا !
خانه را ول کردی به امان خدا !
و اینطور شد که “امان خدا” شد: مظهر ناامنی!

ای کاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امان خداست…. ? ?

 نظر دهید »

اگاهی جنسی

11 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

#قلم_خودم

#مهم #آموزش_جنسی #آگاهی_جنسی

#لطفا_بخوانید

دوستان سلام…

جدیدا شاهداین هستیم که برخی طلاب به شدت ازپخش برنامه 3روز پیش ماه عسل ناراضی و شاکی هستندکه چرا از محبوبیت برنامه استفاده شده وموضوع2030درآن تبلیغ شده است…
تعددنظرات مخالف بااین موضوع باعث شدیکی ازپستهایم را به این موضوع اختصاص دهم..ازاین برنامه ومضمون آن نه دفاع میکنم ونه دربرابرش جبهه ای دارم!
اما
لازم به ذکراست: اصل آموزش جنسی به بچه ها نه تنهابدنیست بلکه ضروری وحیاتی است تافرزندانمان بتوانند حریم های خودشان را حفظ کنندو ازخودمواظبت کنند،یعنی اول بایدموضوع را شناخت،تا بشود باآن مقابله کردوپیشگیری کرد وگرفتارش نشد…
موضوعی که بیشترازاینهاحائز اهمیت است نحوه ی دادن این آموزشهاست که ساده نیست وباید طبق اصول و متناسب با سن وسال آنها مطالب راانتقال داد…

✅ حالابه زبان ساده وخودمانی به چندمورد ازاین آموزشهای ساده اشاره میکنم شاید به دردتون بخوره…

✅ معمولا بچه ها از سن 2سالگی به بعد نسبت به اعضای بدن کنجکاومیشن، براشون جالبه، دنبال اسم اعضای بدن و پی بردن به کارکردهای اونها هستند؛ بطورمثال من چطور اسباب بازیومیگیرم؟چجوری میشه که قدم پشت قدم میزارموراه میرم؟؟
و درهمین جستوجوها به آلت جنسی خودش میرسه که این چیه وبرای چیه؟؟
و شمابه عنوان مادر وظیفتون اینه:
چون برخلاف سایر اعضای بدن هنگام لمس این عضواحساس خوشایندی بهش دست میده بایدقبل ازینکه بچه ها خودشون بخوان کشف کنن یا بخوان ازتون بپرسن دربین بازی و دروقت مناسب خودش بااونها صحبت کنید،اعضای بدن رو به اونها معرفی کنید..بطورمثال بگید : مامان جون این چشمه خداچشمو بهمون داده تا دورو برمونو ببینیم..این بینیه خدا بینی رو داده که بوهای گل وغذاو.. رو حس کنیمو…،به اندام جنسی که رسیدید بگین چنین عضوی هم هست که ماآبو غذاهایی که میخوریم اضافه هاش ازینجاها دفع میشه!
و بچه باتوجه به سن کمش باهمین معرفی شماکنجکاویش ارضا میشه و دیگ دست ازجستوجو برمیداره…

✅ معمولا وقتی عوض کردن پوشک خواهریابرادرشون که جنس مخالفشونه میبینن دچار بحران میشن..که چرامن این قسمت ازبدنم به این شکل وخواهریابرادرم جور دیگه ایه!!
گاهی دیده شده بچه به تصوراینکه خودش نقصی داره یااون بچه ،مریضی ای داره ساعتهاگریه کرده!!
اگرازاین تفاوتهاازتون سوال کردن..یا درجایی نیاز دیدین که بچه رو دراین مورد بایدتوجیه کنید بگین: عزیزم خدابدن آدمارو دوجورآفریده..یسریا مثه تو یسریا مثه خواهریابرادرت..یاخودتون وهمسرتونومثال بزنین که بهتر بتونیدباهم مقایسه کنیددوجنس رو..بگین: فرقای منو باباتو ببین! من موهام بلنده بابات کوتاه..من صورتم مونداره..بابات ریش داره..من صدام اینجوری بابات اونجوری و…درنهایت بعد از قیاس ومثالهای متعددبگین این قسمت ازبدنمون هم باهم فرق داره…

✅ بچه هاازسنی که همبازی های جنس مخالف پیدامیکنن بایدتوجیه بشن که بدنشون مال خودشونه..یعنی باید درشرایط مناسب بگین: دخترم یا پسرم بدن تو فقطو فقط مال خودته..این قسمت ازبدنت محرمانس!یعنی نبایدهیچکس ببینه!کسی نباید دست بزنه ها!
اگه بچه روحساس کنیم تاکاملا درک کنه که این اندامها ازسایراعضای بدنش محرمانه تره به سادگی اجازه دست درازی دیگران به خودش رونمیده و درصورت لزوم احساس خطر میکنه وچه بسا دراکثر مواردبه شما پناه میاره…
صدالبته ک این بخش روخودمادر هم بایدبادقت درشیوه تعویض لباس خودشوکودک وغیره به فرزندش آموزش بده…

✅ دختربچه ها درسن بلوغ و نوجوانی بینهایت احساسی میشن..گرایش به جنس مخالفشون زیادمیشه..همانقدر که احساس نیاز فراوان به دوست داشته شدن میکنند همانقدر هم احساس دوس داشتن وعلاقه ورزیدن بیش ازاندازه به افرادکه گاهی مشاهیرند و گاهی غیرمشاهیروافراد معمولی میکنن…و ازهمین طریق خیلی راحت مورد سواستفاده قرار میگیرن…
بعداز لبریز کردن اونها از محبت بایدبچه هاتونو توجیه کنین :که دخترم این علاقه ای ک به بعضی از ادمای جنس مخالفات پیدا میکنی و این حسو حالی ک داری طبیعیه و نشانه سلامت و بلوغ شماست ولی عزیزم هرچیزی وقتی داره…
ازش بپرسیداگه ظهرکه تعطیل میشی ازمدرسه،توراه برگشت میوه وشیرینی وخوراکیای خوشمزه میبینی دست درازی میکنی برمیداری میخوری یا وایمیسی بیای غذای حلال وخوشمزه مامانو بخوری؟؟؟
خودتون اهل فن هستین این مثال رو میتونید بیشتربسط بدین ودرنهایت بگین برای دوست داشتن ودوست داشته شدن های این مدلی بایدصبر کنی به وقتش به اون حلالودرستش برسی…
بهش هشداربدینو اگاهش کنید که مبادا کسی باحرفای قشنگ گولش بزنه..بهش بفهمونید ارزشش خیلی بالاست

✅ در نحوه عکس العملهاتون ب سوالات جنسی فرزندتون خیلی دقت کنید!
در آرامش مطلق باشید..مسلط وبدون دستپاچگی اقدام به پاسخگولیی کنید..ب هیچ وجه اونوبخاطرسوالش دعوانکنید یا موردمواخذه قرار ندید…
درنظرداشته باشید اگه برخورد مناسبی نداشته باشید یاجواب درست ندین دیگه سوالاتشو باشما درمیون نمیذاره و ازطرق دیگه به جواب میرسه واین شروع یک فاجعس چون سوالی که جواب محدودداشته ازمنبعی پرسیده میش که خیلی بیشترازحدنیاز به بچه اطلاعات میده…مصداق بارزش جریان سوال بچه ها از ناظم بی کفایت مدرسشون..دسترسی بدون محدودیت ب اینترنت و…
حتی گاهی خودتون بسترپرسیدن سوالو فراهم کنین
در یک کلام..خجالت نکشید،اجازه بدین بچه به خودش جرعت بده که گاهی خجالتو کناربذاره وباهاتون دراین موردصحبت کنه…

به این باور برسید که بهترین معلم و مربی اموزش های مسائل جنسی خودتونید..دراین زمینه مطالعه کنید و در انجام وظیفتون بدرخشید

اولین وآخرین پاسخگوبه سوالات جنسی فرزندانتان باشید…

جبهتونو نسبت ب اموزش جنسی بچها کنار بگذارید…
بنده 100درصد مخالف 2030هستم اما بازهم تکرار میکنم “اصل اموزش جنسی کودکان و نوجوانان بد نیست “
فقط باید درست،به جا،اصولی و درچارچوب خاص انجام بشه

بچه هایمان را #بی_سواد_جنسی بار نیاوریم..

 نظر دهید »

ادمهای کمتر از ۱

11 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​☘استاد رياضي داشتیم ، در وقت خارج از درس ، میگفت : اعداد کوچکتر از یک ، خواص عجیبی دارند ، شاید بتوان آنها را با انسانهای تنگ نظر مقایسه کرد . مثلا (0.2) !!! وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند.

3×0.2=0.6
وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.

3÷0.2=15

وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.

3+0.2=3.2

و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای !!!

3-0.2=2.8☘

 نظر دهید »

مراقبت از دل

07 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​?علم پزشکی ثابت کرده است که شکستن دل واقعیت است.

یعنی وقتی دل کسی میشکند در قلب اتفاقی می افتد؛مثل یک خون ریزی کوچک یا یک جراحت …. 

که حتی می تواند منجر به سکته قلبی شود….

?تو دوست خوب من …

هم مراقب دل خودت باش 

هم دل دیگران…

دل شکستن هنر نیست ….. 

مواظب عواقبش باش

?از عواطف انسانی که ارگانهای بدن را ضعیف میکند:

۱_ عصبانیت: کبد را ضعیف میکند.

۲_ غم و غصه: ششها را ضعیف میکند.

۳_ نگرانی: معده را ضعیف میکند.

۴_ استرس:قلب ومغز را ضعیف میکند.

۵_ ترس: باعث از کار افتادن کلیه ها میشود.

جلوگیری از این عواطف منفی میتواندباعث سلامتی شما گردد،پس خونسرد باشید،خوب نگاه کنید،خوب احساس کنید وخوب عمل کنید.

شاد باشید و درهمه حال لبخند بزنید.
هر صبح، پلکهایت،فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند، سطر اول همیشه این است:

“خدا همیشه با ماست”

پس بخوانش با لبخند…

 نظر دهید »

منطق

07 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

? شاگردی از استاد خود پرسید: اصولا منطق چیست؟!
معلم کمی فکر کرد و جواب داد: گوش کنید، مثالی می زنم. دو مرد پیش من می آیند، یکی تمیز و دیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند
شما فکر می کنید کدام یک این کار را انجام دهند؟

? هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خب مسلما کثیفه!
معلم گفت: نه، تمیزه! چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند؛ پس چه کسی حمام می کند؟
حالا پسرها می گویند: تمیزه!
معلم جواب داد : نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد!

? و سپس دوباره پرسید: خب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می‌کنند؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه؟!
معلم دوباره گفت : نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد .

? خب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو!
معلم بار دیگر توضیح می دهد: نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

? شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است!

? معلم در پاسخ گفت: خب پس متوجه شدید، این یعنی منطق و از دیدگاه هر کس متفاوت است!

 نظر دهید »

اقا

07 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​? لطفا با دقت مطالعه کنید ? 
☑ نام : سید علی ? 
☑ نام خانوادگی : حسینی خامنه ای ? 
☑ نام پدر : سید جواد??
☑ تاریخ تولد به فرموده خودشان : ? 
٢٩ / ٠١/ ١٣١٨
☑ تاریخ تولد در شناسنامه : ? 
٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨
☑ محل تولد : خراسان ? 
بعضیا بهش میگن ” آیت الله “??
بعضیا میگن ” آقای خامنه ای “??‍♂
بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن” سیدنا القائد ” ? 

اما ما بهش میگیم
✅ ” آقا ” ? 
ما بهش میگیم “آقا"… ? 

“آقا” رو از هر طرف که بخونی آقاست! ? 
✅ فدایی زیاد داره. ? 
پابرهنه ها بیشتر دوستش دارن 25ساله داره ایرانو،با تمام شرایط عجیب غریبش رهبری میکنه،هرکی جاش بود ،پنج سال اول جا میزد!☺️
تو کشور خودش مظلومه اما تو دنیا کلی طرفدار داره. ? 
400هزار نفر تو نیویورک و کالیفرنیا ، مقلدشن. ? 
شخص اول حکومته اما وقتی لعیا زنگنه و الهام چرخنده تو برنامه سال تحویل تلویزیون،عیدو بهش تبریک گفتن،به خاطر این حرفشون،کلی هزینه دادن.چه حرفا که نثارشون نشد. ? 
همون که هیشکی،عکسای منتشر شده از خونه شو،باور نکرد. ? 
زندگیش آدمو به قلب تاریخ میبره،علی بن ابیطالب و زندگی ساده و… ? 
همون که همیشه خرابکاری های دولت ها و مسئولین ،به حسابش گذاشته میشه. ? 
همون که رهبری"سینه سپر کرده ها"رو مقابل اسراییل بچه کش به عهده داره. ? 
همون که لب تر کنه عاشقاش براش جون میدن. ? 
همون که اشاره کنه ،تلاویو و حیفا با خاک یکسانه. ? 
همون که هیچ وقت کم نمیاره،مث مرد ،وایساده پای حرفش. ? 
همون که نزدیکترین دوستاش،دشمن ترین دوستاشن. ? 
همون که سالهاست سایه سنگین"بعضیا"رو ،رو دوشش تحمل میکنه. ? 
همون که تو سابقه ی مبارزاتی ش ،کسی به پاش نمیرسه. ? 
اصلا کدوم رهبر دنیا،روی موکت و فرش جهیزیه خانومش زندگی میکنه؟بدون اینکه بوق و کرنا کنه،با فقیربیچار ه ها دمپره ؟ ? 
همون که بدترین توهین ها و تهمت هارو بهش میزنن درحالیکه حتی یه جمله هم راجع بهش اطلاع ندارن.و اون میشنوه و تحمل میکنه و همچنان لبخند"آقایی"…؟ ? 
همون که مظلومیت “علی"ها رو به ارث برده؟ ? 
کدوم سیاست مداری تو دنیا بچه هاش اینقد سالم وپاکن؟جالبه حتی مردم نمیدونن چندتا بچه داره،چی ان،اسماشون چیه؟ ? 
همون که “پاکترین"آدما ،جونشونو کف دست گرفتن و فداش شدن. ? 
همون که از پست ترین مفتی های وهابی و بی ادب ترین رئیس جمهورهای غربی،تا بدترین آدمای روزگار دشمن خونی شن. ? 
همون که واسه بدحجابا گفت:او یک نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟نقص او ظاهر است. نقصهای من باطن است. ? 

با این رفتارش خیلیا محجبه شدن.☺️

? سلامتیش صلوات ?

 نظر دهید »

پارچه خوب

06 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

هروقت خواستی «پارچه‌ای» بخری؛ 

آنرا در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن،

اگر «چروك» برنداشت، «جنس خوبی» دارد. 

آدم‌ها، نیز همينطورند…!

آدم‌هايی كه بر اثر فشارها 

و مشكلات، اخلاق، و رفتارشان

عوض می‌شود، 

و «چروک» برمیدارند…!

اينها جنس خوبی ندارند، 

و برای رفاقت، معاشرت، مشارکت، ازدواج و اعطای مسئولیت به ایشان،

به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود.
❣ مراقب انتخاب آدم های اطرافمان باشیم… هر کسی لیاقت هر چیزی را ندارد

 نظر دهید »

به انسان بودنت شک کن

06 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​چه زیبا گفت فروغ فرخزاد :

                

                اگر مستضعفی ديدی ،

                         ولي از نان امروزت
 به او چيزی نبخشيدی ،

      به انسان بودنت شک کن!
                اگر چادر به سر داری ،

                           ولي از زير آن چادر
 به يک ديوانه خنديدی

     به انسان بودنت شک کن!
               اگر قاری قرآنی ،

                        ولي در درکِ آياتش 
دچارِ شک و ترديدی ،

   به انسان بودنت شک کن!
                 اگر گفتی خدا ترسي ،

                          ولي از ترس اموالت
 تمام شب نخوابيدي ،

   به انسان بودنت شک کن!
                    اگر هر ساله در حجّي ،

                              ولي از حال همنوعت
 سوالي هم نپرسيدي ،

     به انسان بودنت شک کن!
                         اگر مرگِ کسی ديدي ،

                                ولي قدرِ سَري سوزن 
ز جاي خود نجنبيدي ،

به انسان بودنت شک کن .

 نظر دهید »

دو واقعیت در فقر فرهنگی مردم!

05 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​
چارلی چاپلین: 

من هرقدر با کار طنز، کوشش کردم تا مردم “بفهمند" 

اما آنها فقط “خندیدند” !
امام سجاد (ع): 

پدرم با برترین مردان زمان خویش در خون غلطید تا مردم “بفهمند” اما آنان فقط “گریه کردند” !

 نظر دهید »

چند بچه؟

05 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

سوال از آقای خامنه ای : چندتابچه داشته باشیم؟

درخاطره ای از امام خامنه ای یکی از طلاب (امام جماعت مسجدهزاره هشتم پردیسان)ازایشان پرسیده بودند که طلبه چندتابچه داشته باشه؟

آقا باانگشتهای مبارک تا شش شمرده بودند!!!

و جایی گفته بودند مثل ما داشته باشند خوبه

اقا خودشون ۶فرزند دارند
یعنی طلبه ها حداقل 6بچه داشته باشند

یک جین کامل:خدا بده برکت??

 نظر دهید »

به آسمان نگاه کن...

04 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

☘روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍنش ﺣﺮﻑ ﺑﺰند…

 ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمیشود. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 ﺩﻻﺭی به پایین می‌اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند. ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمی‌دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ می‌گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش می‌شود. ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش می‌گذارد!!!

☘ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا می‌اندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد می‌کند. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ می‌کند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ می‌کند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او می‌گوید..!!

☘ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ می‌فرستد ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱﮔزﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮمان می‌افتد ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﯾﻢ. بنابراین هر ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﭙﺎﺱ گزاﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ.

 نظر دهید »

مهربانی برای خدا

04 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا»

اما

اگه از همون آدم ضربه ای بخوریم اولین چیزی که بذهنمون می رسه اینه:

«بشکنه این دست که نمک نداره» یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم بدی دیدم»
دوستان مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم.

و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم.

چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم.
اینکه از نظر اخلاقی، جواب محبت، محبته درسته. 

اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه.
دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی طرف میخواد جبران کنه.
محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم 

دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم.

بی توقع مهربان باشیم. خدا جبران میکنه. بنده ش رو بی خیال… ?

 نظر دهید »

خواندنی

04 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​?

? شش حیوانی که پیامبر صلی الله علیه و آله کشتن آنها را ممنوع کرد!

? امام صادق(علیه السلام) روایت کردند که حضرت رسول اکرم فرمود:
⛔️ از کشتن زنبور عسل، مورچه، قورباغه، گنجشک، هدهد و پرستو بپرهیزید.
✳️زنبور عسل را به این سبب که پاکیزه می‌خورد و پاکیزه پس می‌دهد، 

حیوانی است که خدای ارجمند به او وحی کرد…
✳️مورچه به این دلیل که مردم در روزگار حضرت سلیمان‌ بن‌ داوود(علیه السلام) به قحطی گرفتار شدند، پس هنگامی که به سوی نماز باران خواهی می‌رفتند،
? مورچه‌ای را دیدند که روی دو پای خود ایستاده دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرده و می‌گوید:

? “خدایا، ما آفریده‌ای از آفریدگان تو هستیم و از فضل تو بی‌نیاز نیستیم، ما را از نزد خود روزی ده و ما را به گناهان کم‌خردان آدمی زادگان بازخواست منما.”

? پس سلیمان به مردم گفت: به خانه‌هایتان برگردید که همانا خدا بر اثر دعای دیگران به شما آب داد.
✳️ قورباغه بدین رو بود که چون بر ابراهیم(علیه السلام) آتش برافروختند، همه جانداران زمین به خدای بزرگ و ارجمند شکایت کردند و از او خواهش کردند که بر آتش آب بریزند، 
? خدا به هیچ یک از آنان اجازه نداد مگر قورباغه که دو سوم پیکر قورباغه در انجام این کار سوخت و تنها یک سوم از پیکرش سالم ماند.
✳️شانه به سر (هدهد) به این دلیل بود که او راهنمای سلیمان(علیه السلام) به کشور بلقیس بود.
✳️گنجشک به این دلیل که یک ماه راهنمای حضرت آدم(علیه السلام) از سرزمین سراندیب به سرزمین جده بود.
✳️و اما پرستو به این سبب که گردش او در آسمان به دلیل اندوه خوردن بر ستم‌هایی است که روا داشتند
? و عبادت او خواندن «سوره حمد» است و آیا نمی‌بینید که او می‌گوید: «ولاالضالین». 

?منبع: الخصال المحموده والمذمومه(صفات پسندیده و نکوهیده)، جلد 1، ص 448-451 نوشته شیخ صدوق (ره)

ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج

‍ ‍ ‍ ‍

 نظر دهید »

۴۰توصیه  فروید

04 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​?توصيه هاي #فرويد به دخترش
زمانی که فروید آنا دختر 16 ساله خود را ترک می کرد تا وی استقلال زندگی پیدا کند، تنها 40 نکته به او گوشزد کرد و به گفته خود آنا با اجرای این 40 نکته وی توانست با ایجاد آرامش در خود، در سن 28 سالگی بزرگترین نظریه پرداز روانشناسی شخصیت زمان خود شود. این 40 نکته از این قرار است.
آنای عزیزم زندگی تو می‌تواند به زیبایی رویاهایت باشد.

فقط باید باور داشته باشی که می‌توانی کارهای ساده‌ای انجام بدی.
سلامتی: 

1- آب فراوان بنوش.

2- مثل یک پادشاه صبحانه، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخور.

3- بیشتر از سبزیجات استفاده کن.

4- بااین 3 تا E زندگی کن:

Energy (انرژی)

Enthusiasm (شور و اشتیاق)

Empathy (دلسوزی و همدلی)

5- از ورزش کمک بگیر.

6- بیشتر بازی کن.

7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوان؛

8- روزانه 10 دقیقه سکوت کن و به تفکر بپرداز.

9- 7 ساعت بخواب.

10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کن و در حین پیاده‌روی، لبخند بزن.
شخصیت: 

11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکن: تو نمی‌دانی که بین آنها چه می‌گذرد.

12- افکار منفی نداشته باش، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کن.

13- بیش از حد توان خود کاری انجام نده.

14- خیلی خود را جدی نگیر.

15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکن.

16- وقتی بیدار هستی بیشتر خیال‌پردازی کن.

17- حسادت یعنی اتلاف وقت، تو هر چه را که باید داشته باشی، داری.

18- گذشته را فراموش کن.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیار. این کار آرامش زمان حال تو را از بین می‌برد.

19- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشی. نسبت به دیگران تنفر نداشته باش.

20- با گذشته خود رفیق باش تا زمان حال خود را خراب نکنی.

21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن تو نیست، مگر خود تو.

22- بدان که زندگی مدرسه‌ای است که باید در آن چیزهایی بیاموزی. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند.

23- بیشتر بخند و لبخند بزن.

24- مجبور نیستی که در هر بحثی برنده شوی. زمانی هم مخالفت وجود دارد.
جامعه:  

25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزن.

26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخش.

27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخش.

28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذران.

29- سعی کن حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنی.

30- اینکه دیگران راجع به تو چه فکری می‌کنند، به تو مربوط نیست.

31- زمان بیماری شغل تو به کمک تو نمی‌آید، بلکه دوستان تو به تو مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باش.
زندگی: 

32- کارهای مثبت انجام بده.

33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجوی.

34- عشق درمان‌گر هر چیزی است.

35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.

36- مهم نیست که چه احساسی داری، باید به پا خیزی، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنی.

37- مطمئن باش که بهترین هم می‌آید.

38- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوی، باید از خدای خود شاكر باشي.

39- بخش عمده درون تو شاد است، بنابراین خوشحال باش. 

آخرین اما نه کم‌اهمیت‌ترین: 

40- کمک کن تا پیامهای مثبت همیشه در جهان جاری باشد و بازتاب آنرا در زندگیت ببین.

 نظر دهید »

حکایت

03 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

از بهلول پرسیدند درقبرستان چه میکنی؟؟؟
او در جواب گفت:

 با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند

 حسادت نمی کنند 

دروغ نمی گویند 

 طعنه نمیزنند 

 خیانت نمی کنند

 قضاوت نمی کنند

 مرا به یاد سرای آخرت می اندازند 

 و بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم… پشت سرم بد گویی نمی کنند.

 نظر دهید »

بی سوادی

03 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​ملت بی سواد، زاده نمی شود، ساخته می شود!

بی سوادی یعنی؛

شبکه محبوب اجتماعی را که باز می کنی؛

تمام صفحات، پر باشد از روزمرگی آدم معروف ها

و مسخره بازی معروف نماها…

نه از مطالب آموزشی خبری باشد،

نه از چهار کلام حرف حساب!

بی سوادی یعنی؛
توی صفحه و روی پروفایلت بنویسی؛

“به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد”

و کمی آنطرف تر، مادرت از بی توجهی ات بغض کرده باشد…

بی سوادی یعنی؛

مسیر تمام لباس فروشی و

آرایشگاه های شهر را از حفظ باشی،

اما حتی یک بار هم

گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد…

این بی سوادی مدرن دارد فرهنگمان را

از ریشه می خشکانَد…
حواستان هست؟!

 نظر دهید »

خوشبختی

03 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

​یکی ازدوستان میگفت خوشبختی یعنی از جلو داروخانه رد بشی چون جاییت درد نمیکنه، از جلو فروشگاه رد بشی چون همه چی داری، صاف بری خونه چون یکی منتظرته … 

قدرخوشبختیاتونو بدونین

 نظر دهید »

نذر انسان بودن

02 خرداد 1397 توسط مبينا درويش

?براي نذر كردن حتما نبايد خيلي هزينه كنيم 

هیچ وقت فکر کرده اید که میتوان تعریف نذر کردن را تغییر داد!
مثلا بجای پول …. 

می توانید برای مدت معین هیچ چیز را دور نریزید و حتی خرده نان را هم برای گنجشک ها بریزید. 
می توانید نذر کنید تا یک ماه هیچ جا آشغال نریزید و اگر کسی ریخت آن را بردارید و آن را در سطل زباله بریزید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز آب به اندازه نیاز مصرف کنید.
می توانید نذر کنید تا چهل روز ریا نکنید. از کارتان نزنید. دروغ نگید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز به کسی تعارف بی جا نکنید. راجع به زندگی خصوصی دیگران پرس و جو نکنید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز با واقعیت ها زندگی کنید. مثلا تا زمانیکه از صحت چیزی مطمین نیستید آن را پخش نکنید. یا برای کسی تعریف نکنید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز چراغ اضافی را خاموش کنید.
می توانید نذر کنید یک هسته میوه کنار خیابان بکارید و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنید.

نذز کردن فقط قیمه و مرغ بخاطر چشم و هم چشمی نیست .
می توان نذر کرد..انسان بودن را…
و اگر این متن رو نشر بدي آدمهاي بيشتري مي تونن انسان بودن رو نذر كنن ♥️

 نظر دهید »

مهربانی و گذشت

31 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​با دوچرخه زده به ماشینش این نامه رو باشمارش گذاشته، و اما پیامک صاحب خودرو?
چقدر حس خوب میده به آدم دم ج


فتشون گرم!

 نظر دهید »

حرف حساب

30 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​☘هیچ بوسه‌ای جای زخم‌زبان را خوب نمی‌کند!

پس مراقب گفتارتان باشيد.
آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید.

اگر اضطراب دارید، درگير آینده!

و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر می‌برید.
یک نكته را هرگز فراموش نكنيد:

لطف مکرّر، حقّ مسلّم می‌گردد!

پس به اندازه لطف کنيد.
از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟

چون سعی می‌کند با دروغ‌های پی‌درپی، شما را قانع كند!

جادّه‌ی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان می‌برد!

دست‏اندازها نعمت بزرگی هستند….☘

 نظر دهید »

مبطلات روزه

30 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

ﮐﺎﺵ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾمان ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﭘﺮﺍﻧﺪﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﻭ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﯼ

ﻭ ﻟﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯾﯿﺪﻩ ﻻﯼ ﻋﻠﻒ ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ

ﻭ ﭼﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﯾﺎﺱ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ

ﻭ ﻧﺎاﻣﯿﺪ کردن درمانده ای …
ﮐﺎﺵ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾمان ﺍﺯ ﻣﺒﻄﻼﺕ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﻏﺒﺎﺭ ﻏﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﺩﯾﮕﺮﯼ

ﭼﺸﺎﻧﺪﻥ ﺷﻮﺭﯼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ

ﻗﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ

ﻭ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺗﻦ ﭘﺮﻭﺭ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ!

ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﯽ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﯽ

ﺗﺎ ﺍﺫﺍﻥ ﺻﺒﺢ
ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺗﯿﺮ ﯾﺎ ﺟﻮﻻﯼ …

ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ

ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯼ

ﺍﺷﮑﯽ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﯼ،

ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ …
ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ!

ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ، ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ،

ﺍﺯ ﺭﯾﺎ، ﺍﺯ ﺗﻬﻤﺖ، ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ،

ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻧﮓ، از کینه، از کینه، و از کینه…

ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﻮﺩﻩ

✅ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ

ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ

 نظر دهید »

سنگ حسرت

30 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر  احساس کردند. 

بزرگشان گفت:

اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. 

برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟  

برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. 

وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که  غار پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس. 

آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. 

زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم

 نظر دهید »

مذهبی یا اسرائیلی

29 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​پیامهای زنجیری 

پیامکهای به ظاهر مذهبی ولی اسراییلی ? ? ? ? 
مثال اول:

ختم شش میلیون صلوات تقدیم به شیرخوار امام حسین…سهم شما شش صلوات و ارسال به شش عاشق حسینی.لطفا قطع کننده زنجیره نباشید…
مثال دوم:

تا پیام را دیدی هشت بار بگو یا ابوالفضل وبرای هشت نفر بفرست.همین الان خبر خوشی میشنوی و…
مثال سوم :

…نذر صلوات گرفتیم واسه امام … 

سهم شما فلان اندازه اگر انجام نمیدهید خبرم کنید تامدیون نشوید…(و مثالهای دیگر)
مثال چهارم:

دختر بچه ای 5ساله تو کماا ست اسمش …… دیگه امیدی بهش ندارن دکترا جوابش کردن مادر قرار نداره.. باباش التماس دعا داره .ختم صلوات برداشتیم برای شفای او سهم شما 14صلوات وبرای14 نفر بفرستین لطفا قطع کننده زنجیر نباشید تو رو به قرآن بفرست اگه نمی فرستی اطلاع بده

مثال پنجم:

بخدا خودم زیر 1 دیقه جواب گرفتم همین الآن! #

تورو قرآن نخونده یه آرزو بکن. ﷽.﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.یَلِدْ.وَلَمْ.یُولَدْ.۞.وَلَمْ.یَکُن.لَّهُ.کُفُوًا.أَحَد.﴾.tt. اینو بخون وبفرست اگر نفرستیش به قران پشت کردی تنزیلَ العزیزِ الرّحیم لتُنذرَ قوماً مااُنذرَ آباؤهم فَهُم غافلون به9نفربجزمن بفرست ببین تا60دقیقه دیگه خدأبرات چه می‌کنه 
نظر مراجع تقلید

? آیت الله صافی گلپایگانی:

به طور کلی این پیامها باید مدرک صحیح شرعی داشته باشد و در غیر این صورت ارسال آنها برای دیگران جایز نیست و باید از آنها جلوگیری شود.

? مقام معظم رهبری: هیچکدام ازاین پیامها واقعیت واعتباری نداردوحرام است

? آیت الله مکارم شیرازی:

هیچکدام از این امور اعتباری ندارد و سزاوار است مردم به این کارها دامن نزنند…

? آیت الله موسوی اردبیلی:

اینگونه نوشته ها اعتبار ندارد.

? آیت الله سیدعزالدین حسینی زنجانی:

…انتشار بعضی از این پیامها موجب وهن شریعت و دین میشود و لذا جایز نیست و هیچگونه الزام شرعی هم در تکثیر متوجه دریافت کنندگان نیست

قابل توجه اونایی که میگن واسه چند نفر بفرست تا حاجت بگیری . پس در جریان باش :
هنرى لیونر (فقیه دینى اسرائیل) :

ما با طراحى پیامهاى فارسى و آوردن نام پیامبر و ائمه درپیامها مینویسیم آنرا براى ١٠ نفر بفرست تا معجزه ببینى !

با گذشت زمان مسلمانان میبینند خبرى از معجزه نیست پس آنرا خرافات تلقى کرده و اینگونه ایمانشان را کم کم ازدست میدهند

[ مردم باید از ارسال این پیامها خوددارى کنند تادشمنان نتوانند با توسل به اهل بیت دست به گسترش باورهاى خرافى و در نهایت سست کردن باورهاى دینى بزنند ]

⚠ لطفا تو هر گروهی عضوید بفرستید تا ریشه این پیام ها کنده بشه

با تشکر از تمام مسلمانان امیدوارم عزاداری ها قبول حق باشه و همه انشالله عاقبت بخیر شن الهم صل علی محمدا و آل محمد

 نظر دهید »

نیکی بکار

29 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​حکایتی زیبا
خانم معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:

«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
خانم معلم گفت: 

«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.

ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.

ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.

ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: 

«می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
?اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،

باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …

?"پس نیکی را بکار،

بالای هر زمینی…

و زیر هر آسمانی….

برای هر کسی… “

?.تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!

که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …

اثر زیبا باقی می ماند

 نظر دهید »

طواف واقعی

29 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​ناصر خسرو تا چهل سالگی شرب مدام میکرد.. .  در چهل سالگی بود که خواب حج میبینه و مرد دین میشه و به سفر حج میره .

پنج بار به سفر حج میره که جمعا 15سال از عمرش رو در سفر حج گذروند.

پس از 5 سفر ، دیگه به حج نرفت ! 
اهل شهر به ناصر خسرو گفتن چرا دیگه به حج نمیری ؟ 

گفت ؛ در سفر آخرم در راه رفتن به حج در میانه راه یکی از هم قطاران غذایی نداشت رویش نمیشد تا از کسی غذایی طلب کند، دیدم به یکباره از شدت ضعف در حال موت است؛  خرمایی داشتم به او دادم و حالش بهبودی یافت . . .  در آن لحظه به ناگاه گمان کردم که کعبه را طواف مینمایم  
و در  همان هنگام این شعر را سرود :
” همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن

همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پابرهنه رفتن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر ندارد

که به روی نا امیدی در بسته باز کردن “

 نظر دهید »

بهترین مدرسه

29 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​هيچ مدرسه اى بالاتر از تجربه نيست …

افسوس كه شهريه اى گران به نام عمر دارد

 نظر دهید »

احادیث پزشکی

29 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​??احادیث پزشکی 
?امام صادق (ع) :

بر شما باد به كاهو خوردن، كه خونت را تصفیه میكند.?
?امام صادق (ع) :

ترك نكنید شام خوردن را اگر چه سه لقمه با نمك باشد .

هر كس یك شب شام نخورد رگی از رگ های جسمش میمیرد و ابدا زنده نمیگردد.?
?امام رضا (ع) :

داخل شدن به حمام با شكم پر باعث قولنج میگردد.?
?امام صادق (ع) :

اگر مردم خاصیت سیب را میدانستند ، فقط با سیب به درمان مریض میپرداختند.?
?امام صادق (ع) :

هر كس (به) بخورد تا چهل روز حكمت بر زبانش جاری شود.?
?امام صادق (ع) :

هر كس غذا را با نمك شروع كند هفتاد درد و آنچه او نمی داند و خدا می داند از او دفع می گردد.?
?امام صادق (ع) :

نان را گرامی بدارید كه برای ایجاد آن، همه ی موجودات بین عرش و زمین به كار افتاده اند.?
?امام صادق (ع) :

هر چیزی زینتی دارد و زینت سفره سبزی است.?
?پیامبر اكرم (ص) :

بهترین آشامیدنی در دنیا و آخرت آب است.?
?امام صادق (ع) :

اگر آدم گرسنه انار بخورد، سیر میشود و اگر آدم سیر انار بخورد غذایش هضم میگردد.?
?امام علی (ع) :

هركس عمر زیاد میخواهد، صبح زود صبحانه  بخورد
لطفا منتشر کنید داخل گروهاتون?

 نظر دهید »

حرف حساب

28 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​انسان ها به ميزان “حقارتشان” “توهين” ميكنند
به ميزان “فرهنگشان” “عشق ميورزند”
و به ميزان “كمبودهايشان” “آزارت ميدهند”
هرچه “حقيرتر” باشند، بيشتر “توهين ميكنند” تا حقارتشان را جبران كنند
هر چه “فرهنگشان غني تر باشد"، بيشتر به ديگران “عشق ميدهند”
وهرچه “هويّتشان عميق تر باشد"، “محترمانه تر رفتار ميكنند”
به اندازه “دركشان” “ميفهمند” و به اندازه “شعورشان” به باورها و حرف هايشان عمل ميكند…

 نظر دهید »

درس زندگی

28 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​‏سوفی! اگر من می‌خواستم در اين درس‌ها تنها یک چيز به تو ياد دهم، آن بود كه:

‏"در قضاوت عجله نكن".

‏ ⁧ ?دنیای سوفی ⁩

‏ ⁧ ?یوستین گردر ⁩

 نظر دهید »

روزه ی فکر

27 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​حسین پناهی:
من روزه ام!!!!

تمام سال را روزه ام.

ولی بجای دهان و شکم ، اندیشه ام را روزه ام.

فکر من حق ندارد به کسی بی حرمتی کند.

فکر من حق ندارد به کسی ناسزا بگوید.

فکر من حق ندارد به مال کسی دست درازی کند.

فکر من حق ندارد با زندگی کسی بازی کند.

فکر من حق ندارد به کسی بهتان بزند.

فکر من حق ندارد به کسی جفا کند.
فکر من حق ندارد با دل کسی بازی کند.

فکر من حق ندارد به کسی دروغ بگوید.

فکر من حق ندارد به یتیمی بی تفاوت باشد.

فکر من حق ندارد زورگو باشد.

فکر من حق ندارد بینوایی را ببیند و بی تفاوت از کنارش عبور کند.

فکر من ………………

آری من روزه ام ، 

نه روزه نخوردن غذا ، 

بلکه روزه انسان بودن، 

روزه مردانه زیستن، 

روزه جاودانه شدن.

آری من تمام سال را روزه ام.

تمام ساعتها را روزه ام.

تمام دقائق را روزه ام.

 نظر دهید »

راز پولداری

27 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​از میلیونری پرسیدند چگونه میلیونر شدی ؟ 
گفت : همه دخترا رو فراموش کن و فقط روی یک زن تمرکز کن. اون بهت کمک میکنه تا به همه چیز برسی ?

 نظر دهید »

مرگ مفید

26 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

دکتر ژوزف ایگناس گیوتین پزشکی فرانسوی بود که هنگام وقوع انقلاب کبیر فرانسه دردانشگاه پاریس تدریس می کرد. او که بعد از انقلاب به عضویت مجمع انقلابی فرانسه در آمده بود، نخستین فردی بود که در سال ۱۷۸۹م. در مجلس موسسان فرانسه پیشنهاد کرد که به جای اعدام متهمان با وسیله ای زجرآور، سر آنها با ماشین مخصوصی از بدن قطع گردد. مجلس موسسان فرانسه با پیشنهاد وی موافقت کرد و دستگاه گیوتین را که قریب به یک قرن قبل و به مدت کوتاهی در ایتالیا استفاده شده بود را وارد کردند. 

دستگاه ژوزف گیوتین از سوی آنتوان لویی، جراح و دبیر مادام العمر آکادمی جراحی رسما تایید شده بود. پس از وقوع انقلاب در فرانسه تعداد کثیری توسط همین دستگاه اعدام شدند افرادی که بسیاری از آنها در به ثمر رسیدن انقلاب نقش بسزایی داشتند یکی از این افراد فیزیکدان و شیمیست معروف لاوازیه بود. 

لاوازیه بعد از اینکه به اعدام با گیوتین محکوم شد تصمیم گرفت در آخرین لحظات زندگی هم به علم خدمت نماید. او به شاگردان خود گفت : احتمالا جایگاه حواس و شعور انسان می بایست در سر ( مغز ) انسان باشد بنابر این پس از جدا شدن سر از بدن احتمالا باید تا چند لحظه هنوز حواس و هشیاری فرد کار بکند شما پس از اینکه سر من به وسیله گیوتین قطع شد فورا آن را روی دست بالا بگیرید، من شروع به پلک زدن می کنم شما تعداد پلک زدن های مرا بشمارید تا زمان تقریبی از بین رفتن هشیاری و مرگ کامل به دست بیاید . 

پس از اینکه لاوازیه اعدام شد سر او را بالا گرفتند؛ او بیش از ده بار پلک زد و این واقعه در تاریخ به ثبت رسید.

 نظر دهید »

حرف حساب

26 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​به سه چیز هرگز نمیرسید
1⃣بستن دهان مردم…

2⃣جبران همه‌ي شکستها…

3⃣رسیدن به همه آرزوها…

سه چیز حتما به تو میرسد

1⃣مرگ …

2⃣نتیجه عملت…

3⃣رزق و روزی…

اگر میخواهي 

در زندگی به همه 

چیز برسی ،توکل به

خدا را سر لوحه‌ی همه‌ی

امور زندگیت قرار بده…

 نظر دهید »

حریم خصوصی

25 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​حواسمان باشد این سوالات حریم خصوصی انسانهاست:
چرا ازدواج نمیکنی؟

بچه دار نشدی؟

چقدر چاق شدی؟

چقدر لاغر شدی؟

و خیلی چراهای دیگه
لطفا قبل از پرسیدن هر سوالی از خودتون بپرسین به من چه، اگر جوابی براش داشتین بپرسین از طرفتون

 نظر دهید »

درس زندگی

25 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ……….ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" 
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،

گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،

گر تو بازیچه این دست نگردی مردی… 

 نظر دهید »

علی فروشی 

25 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​#علی_فروشی_نکنیم!!
?روزی حضـرت “علی"(ع) نزد اصحاب خود فرمودند:

من دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.

اصحاب پرسیدند چطور ؟

مولا فرمودند:

آن شبی که به دستور خلیفه  ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
?ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:
شما دو توهین به من کردید؛

 اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،

 دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
?شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟

تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.

آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
?مولا گریه می کردند و می فرمودند:

به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم، آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست… سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند .
??مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ #علی_فروشی نکنیم…!!!

 نظر دهید »

بخشش

25 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​بزرگی میگفت:
یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید…

دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما میماند… ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد…
نعمتهای خدا نیز اینطور است،

با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید.
 زندگی کردن با استانداردهای خدا بسیار زیبا خواهد بود

 نظر دهید »

نعمت زندگی

25 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید

 به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.  
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،

 به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،

 به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته 
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،

 به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،

 به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید

و از آن شکایت کنید

 به افراد بیکار و ناتوان

و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند

 فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید

 نظر دهید »

بدون شرح

25 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​یه روز یه لره… یه ترکه… یه قزوینیه… با یه اصفهانیه

مثل مرد جلو دشمن وایسادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمون نکنه.

لره…بروجردی بود

ترکه… باکری بود

قزوینیه…بابایی بود

اصفهانیه… همت بود

زنده باد ایران و ایرانی❤️?

روحشون شاد

 نظر دهید »

حکمت بازی های کودکی

24 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

 بازی های کودکی حکمت داشت:
?لی لی : تمرین تعادل در زندگی

?زوووو:تمرین روزهای نفس گیر زندگی

?آلاکلنگ:دیدن بالا و پایین دنیا

?سرسره:تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن

?هفت سنگ:تمرین نشانه گرفتن به هدف

?وسطی:تمرین همیشه در وسط میدان بودن

?گل یا پوچ:دقت در انتخاب

?خاله بازی: آیین مهمانداری

?یه قول دو قل : مشکلات اگر مانند سنگ سخت باشد یکی یکی از پس آن برمی آیی
یادش بخیر…

اون روزا یاد گرفتن زندگی چه ساده بود…

 نظر دهید »

روزه واقعی

24 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.

به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟

پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، فقط آب و غذا میخورم.

جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟

پیرمرد گفت:

بله، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و…

ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.

بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟

یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم !!!
ماه رمضان بر همه آنان که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست و زمین را، آب را، و گل و سبزه و دیگر موجودات را آسیب نمی رسانند  پیشاپیش مبارک باد?

 نظر دهید »

درزمان خودت زندگی کن

24 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

یکی تو ۲۳ سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو ۱۰ سال بعد به دنیا میاره.

اون یکی ۲۹ سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو سال بعدش به دنیا میاره.
یکی ۲۵ سالگی فارغ التحصیل میشه ولی ۵ سال بعدش کار پیدا میکنه،

 اون یکی ۲۹ سالگی مدرکشو میگیره و بلافاصله کار مورد علاقه شو پیدا میکنه.

یکی ۳۰ سالگی رئیس شرکت میشه و در ۴۰ سالگی فوت میکنه، اون یکی ۴۵ سالگی رئیس شرکت میشه و تا ۹۰ سالگی عمر میکنه.‌

تو نه از بقیه جلوتری نه عقب تر. 

تو توی زمان خودت زندگی میکنی پس آرام باش،از زندگی لذت ببر و خودت را با دیگری مقایسه نکن.

 نظر دهید »

سه بیت، سه نگاه، سه برداشت

22 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​

موسی خطاب به خداوند در کوه طور:

اَرَنی ( خود را به من نشان بده)
خداوند:

لن ترانی ( هرگز مرا نخواهی دید)
برداشت یک:

چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر

که نیرزد این تمنا به جواب “لن ترانی”
برداشت دو:

چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر

تو صدای دوست بشنو، نه جواب “لن ترانی”
برداشت سه:

ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد

تو که با منی همیشه، چه “تری” چه ” لن ترانی

،

سه بیت، سه نگاه، سه برداشت

یک، عاقلانه 

 دو، عاشقانه

سه ، عارفانه

 1 نظر

حرف حساب از زبان علی(ع)

22 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​جمله ای زیبا از حضرت علی(ع)
حرف حساب روز:

نه سفیدی بیانگر زیبایی است..

و نه سیاهی نشانه زشتی.. ..

کفن سفید اما ترساننده است

و کعبه سیاه اما دوست داشنتی است..

انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش….

قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی.. …

نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش
انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فكرش ،

شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش ،

و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیكش……

 نظر دهید »

مغز داشته باشیم

20 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ  "ﺳﺮ” ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ “ﻣﻐﺰ"ﻧﺪﺍﺭﺩ…

ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. 

ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ “ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ” ﺑﺎﺷﺪ.

ﻫﻤﻪ ﻣﺎ “ﺳﺮ” ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ “ﻣﻐﺰ” ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ.

ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ “ﻭﺍﮐﻨﺶ” نشان ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ….
بهترین جواب بدگویی ; سکوت

بهترین جواب خشم ; صبر

بهترین جواب درد ; تحمل 

بهترین جواب تنهایی ; تلاش

بهترین جواب سختی ; توکل 

بهترین جواب خوبی ; تشکر

بهترین جواب زندگی ; قناعت

بهترین جواب شکست ; امیدواری..
برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی

 نظر دهید »

حرف دل

20 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​‏داریم تاوان یه چیزیو میدیم که نه مسبب‌ش بودیم، نه توش دخالتی داشتیم، نه اصن میدونیم چی هست
‏اما خدا وكيلى بياييد حداقل ما مردم هواى همديگه رو داشته باشيم، از فردا شروع نكنيم به گرون فروشىِ بى دليل، به انبار كردن اجناس ، به كم فروشى، به از آب گل آلود ماهى گرفتن، بياييد هواى همديگه رو داشته باشيم….

 نظر دهید »

گذشت

18 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

بسم الله الرحمن الرحیم…

گذشت!

۷ماه گذشت…

انگار همین دیروز بود به هردری زدم شاید از اواسط مهر مرا بپذیرند حتی به پارتی بازی ازطریق دوست و آشنا هم روی اوردم!

جواب نداد که نداد! میگفتند قانون است…

میگفتند ازمرکز باید تورا بپذیرند..کاری ازدستمان برنمی آید!!

گذشت و گذشت..فکر کنم ۵ماه!

یک روز مادرمهربانم ازخرید برگشت؛ گفت میدانی چه دیدم؟؟مهلت اقدام رسیده!

از فردایش رفتم دنبال کارهایش..مدارکم کامل نبود..خیلی دوندگی کردم! چندروز طول کشید!

اخرش گفتند تماس میگیریم!

بازهم گذشت!

بازهم فکر کنم۵ماه!

تماس گرفتند گفتند بیا!

میدانستم میخواهند مرا محک بزنند..اما نمیدانستم چطور و با سوالاتی!

وقتی برای مطالعه نداشتم..فقط یک کتاب از سخنان آقا را خواندم و باتوکل آماده رفتن شدم!

برخلاف تصورم..۳خانم خوشرو نشسته بودند پشت میز

یکیشان احکام و مسئله شرعی میپرسید..یکیشان انگار باسوالاتش روانشناسی میکرد! و یکیشان سوالات سیاسی میپرسید…

الحمدلله از پس سوالات برآمدم!

درآخر چهره هایشان راضی بود انگار..دل خودم راضی تر!

مدتی منتظرجواب بودم..نمیدانم اما انگار دوست داشتم ندای قلبم ک مژده قبولی میداد را باور کنم… 

بازهم گذشت…

و بلاخره خبر قبولی….

قشنگ بود حالو روزم..نمیدانم از ذوق در پوست خودم نمیگنجیدم اما ته دلم میترسیدم انگار!

ذوق از ورود به حوزه… و ترس از خیلی چیزها! که نکند نتوانم! نکند خسته شوم! نکند نشود آنچه باید بشود!!

اما امام زمان نگاهم کرده بود که آن لحظه آنجا قرار گرفتم..همین بس بود برای پایان دلهره ها…

کمربند همت بستم و سخت مشغول درس و تحصیل و تهذیب شدم…

.

.

و بازهم گذشت…

۴ماه…

امتحانات ترم اول…

و کمتر از یک ماه دیگر امتحانات ترم دوم…

گذشت!

۷ماه گذشت…

کاش امام زمان جدای از۲۰سال زندگی ام..حدقل این ۷ماه مرا پسندیده باشد!

 نظر دهید »

بدون شرح...

17 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​‍ #حاشیه_دیدار.حتما بخونید

? یکی از حواشی دیدار رهبر انقلاب با خانواده های شهدای مدافع حرم 

? … در همین بین، یکی از گوشه‌ی مجلس آقا را صدا می‌کند؛ متوجه نشدم با چه خطابی بود؛ چیزی شبیه «حبیب آقا!» آقا سرش را برمی‌گرداند طرف صدا؛ از بستگان شهید امجدیان است؛ با همان حالت صمیمانه و روستایی به آقا می‌گوید:

- ما، هم داماد شهید بودیم و هم هم‌رزم شهید!

- رهبر با خنده و بذله‌گویی می‌گوید:

«خب، حالا چی چی میگی؟!» ? 
- یک هدیه هم به ما بدید!

«-بله، حتماً!»
- اجازه هست بیام جلو؟

«بله، بفرمایید!»
آقا آغوشش را برای هم‌رزم شهید باز می‌کند؛ او هم جلو که می‌رسد، خم می‌شود و در گوش آقا می‌گوید:

- ما این‌دفعه مجروح شدیم ولی نتونستیم شهادت رو درک کنیم. دعا کنین که این‌دفعه…

بغضش می‌گیرد و نمی‌تواند ادامه دهد؛
آقا می‌گوید:

«دعا نمیکنم که شهید بشید. دعا میکنم که ان‌شاءالله موفق به جهاد در راه خدا شوید.»

 

“دعا کنید که امام علی (علیه‌السلام) ما رو به‌عنوان مدافع ناموسش قبول کنه”
? آقا کمی چهره‌شان تغییر می‌کند؛ گویی بزرگی الفاظ، ایشان را متأثّر کرده؛ می‌گویند: «ان‌شاءالله»

 نظر دهید »

موبایل قدیمی

17 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود; باتری اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت:« خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته.» موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد:« اگر این یکی بود همان دفعه ی اول سقط شده بود… این یکی اما سگ جان است.» دو باره موبایل قدیمی را نشانم داد. گفتم:« توی زندگی هم همین کار را می کنیم، همیشه مراقب آدم های حساس زندگی مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکت مان چه خطی می اندازد روی دلش.» چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می دهد…

 1 نظر

مثال گناه

14 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​? #حضرت_آیت_الله_مجتهدی_تهرانی:
? ? کسی که حمام رفته و لباس تمیز پوشیده است ، همین که یک سیاهی روی صورت یا لباسش بنشیند می فهمد ،

⬛ ولی کسی که مثلا در مکانیکی کارکرده و سیاه شده ، هرقدر هم خاک بخورد متوجه نمی شود.
☑ گناه هم همین طور است.
◻ ? کسی که تزکیه کرده و خودش را تمیز کرده

می فهمد که یک گناه چه قدر اثر دارد ،

◼ ولی کسی که غرق گناه است ، هرچقدر که گناه کند ککش هم نمی گزد.
? ? ? ? ?

 نظر دهید »

معلم

12 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​?????

?«من معلّم هستم» ?

هرشب از آينه ها می‌پرسم :

به کدامين شيوه ؟

وسعت ِ يادِ خدا را

بکشانم به کلاس؟

بچه ها را ببرم تا لب ِ درياچه یِ عشق؟

غرق ِ دریایِ تفکّر بکنم؟

با تبسّم يا اخم؟
?«من معلّم هستم»?

نيمکت ها نفس ِ گرم ِ قدم‌هایِ مرا می‌فهمند

بال هایِ قلم و تخته سياه 

رمز ِ پرواز ِ مرا می‌دانند

سيب ها دست ِ مرا می‌خوانند….
?«من معلّم هستم»?

درد ِ فهميدن و فهماندن و مفهوم شدن

همگی مال من است….
? روز معلم بر تمامی معلمان عزیز، مربیان انسانيت مبارک

 نظر دهید »

مهربانی

12 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​رابرت داوینسن قهرمان مشهور گلف وقتی در یک مسابقه قهرمان شد ، زنی به‌ سویش دوید و گفت : 

بچه ام مریضه ، به من کمک کن و گرنه اون می‌میره! 

رابرت بلافاصله همه ی پولی رو که برنده شده بود به اون زن داد. 

هفته ی بعد یکی از مقامات ورزش گلف با رابرت تماس گرفت و به او گفت : 

خبر بدی برات دارم ، آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که بچه ی مریض داشته باشه.

 رابرت داوینسن در پاسخ گفت : 

 این که خبره خیلی خوبیه ، یعنی بچه‌ای مریض نبوده که در حال مرگ باشه . خدارو شکر! 
“دنیا را انسان هایی زیبا می‌کنند که بی‌هیچ توقعي مهربانند.”

 نظر دهید »

زن

10 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​❣یک دقیقه مطالعه 
اگه بچه اتفاقی براش بیفته میگن مادرش كجاست؟

اگه بچه توى امتحاناتش بیافته ميگن مادرش لوسش كرده!

اگه دختر كارى بلد نيست بكنه ميگن مادرش بهش ياد نداده!

اگه بچه هاش شيطون باشن، ميگن مادرشون تربيتشون نكرده!

اگه وضع مالى مرد خوب نيست، همه میگن زنش از اون زنهاس که به فكر فرداشون نيست!

اگه مرد بهش خيانت كرد، ميگن حتما زنش در حقش كوتاهى كرده!

اگه مرد در حق مادر و خواهرش كوتاهی كرد، ميگن زنش همش توى گوشش میخونه

اگه اوضاع روحى مرد خوب نباشه، ميگن زنش به اين روز انداختش!

اگه مرد خوب باشه و زن و بچه هاشو دوست داشته باشه، ميگن زنش سحرش كرده!!
پس وقتی این حرف ها رو شنیدی و کسی بهت طعنه زد؛

لبخند بزن بانو… :)

كل زندگى در دستان توانای توست

با اخلاق و مهربانی همه چیز رو به نفع آرامش خودت و خانواده ت تغییر بده?
#سیاستمدار_زندگیت_باش ?

 1 نظر

هرروز منحصر به فرد است

09 اردیبهشت 1397 توسط مبينا درويش

​?این متن ارزش چند بار خوندن رو داره?
▪️به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست.
▫️او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد. پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود.
▪️او گفت: اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانِت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.
▫️او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد.  با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید، سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت: هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است.
▪️در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کارهایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.
▫️حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. 
▪️اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات میکنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم.
▫️هرگز چیزی را نگه نمیدارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم.
▪️وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن.
▫️من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. 
▫️هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم: امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب میشود.
?زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی‌ رو بدونید?

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

زندگی به سبک خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس